آيدا آستاني
ششمين همايش «كنكاشهاي مفهومي و نظري درباره جامعه ايران» صبح روز دوشنبه، ساعت 11:30 با برگزاري آيين افتتاحيه در سالن ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعي تهران آغاز به كار كرد. اين همايش به ميزباني دانشكده علوم اجتماعي از 14 تا 17 مهرماه برگزار ميشود. در مراسم افتتاحيه، دكتر سعيد معيرفر (رييس انجمن جامعهشناسي ايران)، دكتر غلامرضا غفاري (رييس دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران)، دكتر عباس كاظمي (دبير علمي همايش)، دكتر مهدي سليمانيه (دبير محور ويژه همايش) دكتر مهدي پيران (از محققان و پژوهشگران برجسته حيطه جامعهشناسي) سخنراني كردند. پس از پايان آيين افتتاحيه، نشستهاي تخصصي (پنلها) همايش آغاز شد. اين پنلها طي روزهاي 14 الي 17 مهرماه برگزار ميشوند و در آنها به مسائل و موضوعاتي پرداخته ميشود كه مربوط به جامعهشناسي و ابعاد گوناگون جامعه ايران مربوط است.
مرگ جامعهشناس!
دكتر احمد بخارايي، سخنران نخست پنل «چالشهاي مطالعات بين رشتهاي در جامعهشناسي ايران» در آغاز سخنان خود به ضرورت نگاه نقادانه به جامعهشناسي و جامعه ايران اشاره كرد. او با بيان اينكه جامعهشناسي در ايران هنوز از انسجام نظري و دانشي كامل برخوردار نيست، تاكيد كرد: ما نيازمند نوعي بازانديشي در نگاه نقادانه هستيم تا ما را به زايش فكري تازهاي بينجامد وگرنه دچار ركود و تكرار خواهيم شد.وي افزود: اين نگاه نقادانه بيرحم ميتواند مفيد و كمككننده باشد. جامعهشناس زماني ميميرد كه توانايي فهم خود از جهان پيرامون خود را از دست بدهد.
اگر امكان فهم از ميان برود يا از زبان افتاده باشد، در واقع جامعهشناس مرده است. بخارايي توضيح داد كه جامعهشناس حقيقي همواره در تلاش براي فهم تازه از جامعه است و وقتي اين تلاش متوقف شود، مرگ او نيز آغاز ميشود. از نظر او، مرگ جامعهشناس را ميتوان به عنوان هشدار جدي در نظر گرفت؛ هشداري كه نبايد به سادگي از كنار آن گذشت. بخارايي در سخنراني خود پنج لايه اصلي فهم را معرفي كرد: فهم اوليه، فهم تحليلي، فهم كاربردي، فهم انتقادي و فهم خلاق. وي در ادامه توضيح داد كه فهم اوليه درك توصيفي افراد از زندگي است و بسياري در همين مرحله باقي ميمانند. فهم تحليلي به بررسي دقيق اطلاعات و كشف روابط ميان آنها ميپردازد. فهم كاربردي زماني شكل ميگيرد كه فرد اطلاعات خود را با دانش قبلي پيوند بدهد و براي حل مسائل به كار ببرد. بخارايي همچنين به فهم انتقادي اشاره كرد كه نيازمند نگاه نقادانه و بهروز نگه داشتن ذهن است. فهم خلاق، آخرين مرحله، تركيبي و نوآورانه است و به كشف لايههاي پنهان جامعه كمك ميكند.وي در پايان تاكيد كرد: جامعهشناس واقعي كسي است كه به مرحله پنجم فهم برسد؛ چه از نظر روششناسي و چه از نظر معرفتشناسي.
چرخش ميانرشتهاي
دكتر مقصود فراستخواه به عنوان سخنران دوم اين پنل به موضوع چرخش ميانرشتهاي پرداخت و توضيح داد كه امواج تحولات علم را به حال خودش رها نكرده و طي چندين دهه گذشته ساختار علم با تحولات متفاوتي مواجه و به اعتقاد او علم دچار تحول ساختي و مفهومي شده است.
او در ادامه افزود: در نتيجه اين تحولات، برنامههاي پژوهشهاي علم و پارادايمهاي علمي دگرگون ميشود. ما از رشتههاي علمي سنتي، از لحاظ معرفتشناسي اجتماعي و ساخت زمانه، فاصله گرفتهايم و ديگر نميتوانيم به دعواي سنتي ميان اين رشتهها ادامه بدهيم.
وي از حوزه نويني به نام «مطالعه» سخن گفت و تاكيد كرد به به باور خودش، مطالعات زنان از همين رويكرد نوين پديد آمده است و گفت: مطالعات زنان جامعهشناسي است، اما در يك ساختار و برنامه پژوهشي متفاوت. فراستخواه گفت: ما درگير يك نوع چرخش هستيم كه نوعي شوق به يكپارچگي و حالتي از همگرايي ايجاد ميكند. واقعيت آنقدر پيچيده و پر از رمز و راز است كه نميتوان دنباله آن را تنها با رشتههاي علمي دنبال كرد. براي فهم بهتر، بايد از رويكردهاي بينرشتهاي، ميانرشتهاي، فرارشتهاي و ترارشتهاي استفاده كنيم؛ رويكردهايي كه هر كدام ما را از جايي به جاي ديگر ميكشند و نوعي فاصله گرفتن را ايجاد ميكنند. به گفته او، رشتهگرايي باعث شده پژوهشها دچار يك ناكارآمدي شوند. حتي بين رشتهگرايي هم چندان تكاپو نميكند. در واقع، وضعيت فعلي پژوهشها بيشتر به فرارشتهگرايي نزديك است؛ مساله صرفا تركيب چند رشته با هم نيست، بلكه نوعي فرارشتهگرايي در حال حاضر در برنامههاي پژوهشي جهان مطرح شده است.
فراستخواه افزود: فرارشتهگرايي زماني رخ ميدهد كه مطالعات اجتماعي بخواهد متنآميزي داشته و شوقآميزي نيز در كار باشد. در اين حالت، رشتهها با هم همافزايي ميكنند، با يكديگر تعامل دارند و درگير ميشوند تا يك كار مشترك شكل بگيرد.فراستخواه در ادامه به مساله ترارشتهگرايي پرداخت و گفت: ترارشتهگرايي به معناي نوعي مطالعات اجتماعي است كه تنها با دانش صريح علمي و دانشگاهي ارتباط ندارد، بلكه با دانش ضمني مردم نيز درگير است؛ بخشي از دانش كه در جامعه، در كف زندگي و تلاش شهروندان شكل گرفته است.وي گفت: در ترارشتهگرايي، هدف دنبال كردن و ادغام دانش دانشگاهي با دانش ضمني و پنهان جامعه است و ايجاد تعامل ميان مردم اهميت دارد. در اين رويكرد، شهروندان به عنوان بخشي از كنشگران علم در فرآيند پژوهش دخيل ميشوند و از مرحله جمعآوري دادهها تا ارايه نتايج درگير هستند.وي افزود: در ترارشتهگرايي و فرارشتهگرايي، يك نوع واسط ميان دانشها وجود دارد و مساله مهم درگير در ترارشتهگرايي، وجود زمينه مشترك است؛ براي مثال در ميانرشتهگرايي نيز نياز به يك ميدان يا زمينه مشترك است كه رشتهها بتوانند با دانش جامعه خود تعامل داشته باشند، با يكديگر آميزش پيدا كنند و پژوهش را پيش ببرند. اگر در جامعه به هممسالگي برسيم و مسائلمان با هم خويشاوندي داشته باشند، آنگاه ميتوانيم در پژوهشهايمان سطحي از ميانرشتهاي بودن را به كار بگيريم.فراستخواه ميانرشتهگرايي در جامعهشناسي را در چهار سطح دستهبندي كرد و گفت: ميكرو (خرد)، مزو (مياني)، مكرو (كلان)، مگا (بسيار كلان) . در خرد به مسائلي چون كيفيت جذب اعضاي هيات علمي، كيفيت اعضاي هيات علمي جذب شده، روشهاي تدريس علمي و به مطالبي اينچنيني پرداخته شد؛ در مياني مطالبي چون برنامههاي درسي، مديريت گروه و مطالبي همانند اينها بيان شد و در كلان من باب مسائلي چون تغيير ساختار دپارتماني دانشگاه مطرح شد.وي هفت بلوغ را براي جامعهشناسي متصور شد و عنوان كرد: چرخش فرارشتهاي در جامعهشناسي به بلوغهاي هفتگانه نياز دارد؛ بلوغ معرفتشناختي، علمشناختي، هنجاري، اجتماعي علم، اجتماعات علمي، حرفهاي و نهالي. فراستخواه در پايان درباره اين صحبت كرد كه ما از مكان علم بايد به فضاي علم چرخش پيدا كنيم و در ادامه از سه مفهوم دپارتمان، ميدان دانشگاه و فضاي اجتماعي صحبت كرد و گفت: دپارتمان بايد به شكل ميانرشتهاي شود، ميدان دانشگاه بايد فرارشتهاي و فضاي اجتماعي بايد ترارشتهاي بشود.
روش خنثي نيست
در ادامه پنل سخنران سوم، دكتر حسين شيخرضايي در باب تلاقي فلسفه و جامعهشناسي صحبت كرد و گفت: به عقيده من هنگامي كه از هستيشناسي يك رشته صحبت ميكنيم، منظورمان اين است كه جهان آن رشته از چه چيزهايي پر شده است. سوال هستيشناسي اجتماعي در فلسفه علوم اجتماعي اين است كه جهان اجتماعي از چه چيزهايي پر شده است و آيا مفاهيم مثل ملت وجود دارد يا خير؟ در علوم طبيعي هم چنين است.او در ادامه گفت: براي بررسي اينكه هستيشناسي يك علم چيست و چه چيزي در جهان اين علم وجود دارد، نظريههاي علمي را كه در اين علم مطرح شدهاند، بررسي ميكنيم و هر آن چيزي را كه بهترين نظريههاي علمي در آن دانش گفتند هست و وجود دارد و براي سازوكار تبييني نياز داشتند، ميگوييم وجود دارد ولو اينكه با عقل سليم (common sense) يا فهم روزمره متفاوت مغاير باشد. وي در ادامه گفت: اما اين بهترين را به چه شكل ميتوان به اين شيوه تشخيص داد كه آن نظريههايي كه بهتر تبيين كردهاند، نتيجهگيري كردهاند بهترين هستند و در نتيجه ما هستيشناسيمان را بر پايه بهترين نظريهها تبيين ميكنيم. خود اين نظريهها از طريق به كارگيري روش به دست ميآيند. وي ادامه گفت: بنابراين تصور غالب اين است اگر ما روش را درست به كار ببريم تا حد زيادي به عينيت دست پيدا ميكنيم و آن چيزي كه روش مند نيست شبه علم است و علوم اجتماعي هم روشمند است.
شيخرضايي گفت: تصور غالب اين است كه روش نسبت به موضوع خنثي است، يعني فقط نظريهها را كشف ميكند و خودش چيزي نميسازد. روش هم نسبت به هستيشناسي استقلال دارد. بنابراين اگر بخواهيم اولويت بگذاريم، اول روششناسي است، بعد نظريه و بعد هستيشناسي.
شيخرضايي در ادامه گفت: اما امروز اين تصور غالب و رايج زير سوال رفته است. وي در ادامه به استدلالهايي پرداخت كه ديدگاه مذكور را زير سوال برده و گفت: يك ديدگاه اين است كه روششناسي نقش سازنده دارد و خنثي نيست. شايد به نظر برسد اين ديدگاه جديد نيست، اما نكته اين است مجموع روشهايي كه در علوم اجتماعي هست، يك هستيشناسي را مفروض دارد و اگر اين هستيشناسي عوض شود، نيازمند تغييرات راديكال خواهيم بود.
وي در ادامه به ديدگاههاي جان لا، فيلسوف و جامعهشناس معاصر اشاره كرد و گفت: به عقيده او يك هستيشناسي اروپايي و امريكايي وجود دارد كه مفروضاتي دارد، مثل اينكه به دوگانه ابژه - سوژه باور دارد و جهان را امري مستقل از انسان ميداند و آن را بر انسان متقدم ميداند و جهان معين است، يعني نقشههايي در خود دارد و هر چيزي متعلق به يكي از مرزبنديهاي جهان است و نهايتا اينكه يك نوع تكينگي در جهان وجود دارد. اين تصور از هستيشناسي باعث ميشود كه روشهايي اتخاذ كنيم كه جنبههايي از جهان را نبينيم، مثل جنبههايي كه در آنها شدن و همسازي مهم است. بنابراين تحقيق در علوم تجربي و انساني به غايت امري سياسي است. يعني يك نوع سياست هستيشناسي وجود دارد.
شيخرضايي در پايان به چند هستيشناسي بديل براي هستيشناسي سكونمحور يوناني اشاره كرد و گفت: يكي هستيشناسي پيشنهادي لا است كه در آن جهان تكينه و يگانه و معين نيست و متشتت و آشفته است. يك هستيشناسي پويشي يا فرآيندي است كه اصل را بر فرآيند ميدهد. ديگري هستيشناسي رابطهاي است كه استعاره اصلي آن شبكه است و بودن را در رابطه بودن ميداند. اين هستيشناسيهاي بديل، روششناسيهاي جديدي را طرح ميكند. بنابراين در لايه بنيادين علوم اجتماعي تحقيقات اين علوم وابسته به هستيشناسي است. اين هستيشناسيها ممكن است از بيرون به اين علوم تزريق شوند. ما هستيشناسيهاي بديلي داريم كه اتخاذ آنها ميتواند منجر به روششناسيهاي زايايي شود.
ضرورت نگاه ميانرشتهاي
سخنران پاياني اين پنل، رضا محمدبابايي ابتدا درباره ميانرشتهاي بودن خودش اشاره كرد و به تجربه مطالعاتي و تحصيلاتي و كاري خودش پرداخت. وي در ادامه روند شكلگيري مطالعات ميانرشتهاي و زمينههاي آن را بيان كرد. وي گفت: مهمترين مساله زندگي انسان است و براي زندگي انسان به همه علوم نياز است. محمدبابايي سپس به برساختگرايي اشاره كرد و گفت: برساختگرايان ميگويند هيچ چيز ثابتي نيست و همه چيز در حال تغيير است. تجربه زيسته بسيار اهميت دارد. ما به كار تيمي نياز داريم و بايد آن را با ميانرشتگي واقعي انجام بدهيم. اين كار دشواري است.