روايت جمعي از مرگ مشكوك يك زن
محمدحسن خدايي
ساختار روايي نمايش «مجلس ناهيد» بر مدار بازپرسي است و سوداي كشف حقيقت. اين روال نفسگير حقيقتجويي به واسطه دادرسي منصفانه، ميتواند نويدبخش برپايي عدالت باشد و آشكار شدن راز مرگ مشكوك ناهيد. اجرا به شكل هوشمندانهاي حضور بازپرس پرونده را حذف و بر پاسخ متهمان متمركز است. غياب بدن و بيان بازپرس در طول اجرا، به مخاطبان اين فرصت را ميدهد كه با تخيل خويش، پرسشها را حدس زده و راست و دروغ پاسخها را تشخيص بدهند. هر چهار شخصيت نمايش، نشسته بر صندلي، اين فرصت را مييابد كه به هنگام پاسخگويي، نسبتش را با ناهيد روشن كند. اگر هدف غايي فرآيند دادرسي منصفانه حقيقتجويي، اجراي عدالت و مجازات خطاكاران باشد، اينجا هر سه اين اهداف دستنيافتني به نظر ميآيند. چراكه پاسخها سرشار از تناقض و تفسيرهاي غير قابل اعتماد افراد از حوادث گذشته است. به هر حال نسبت اين چهار نفر با مرگ ناهيد نميتواند يكسان باشد و اين قضيه بر كيفيت پاسخها تاثير خواهد گذاشت. وقتي پاي نهاد قانون در ميان باشد و اتهاماتي كه به راحتي نميتوان رد يا اثباتش كرد جاي تعجب نخواهد بود كه اين چهار نفر، در رابطه با گذشته چنان صحبت كنند كه گرفتار دم و دستگاه قانون نشوند. اجرا به خوبي توانسته دشواري كشف حقيقت را به نمايش گذارد و بر اهميت روايتمندي تكيه كند. با آنكه دال مركزي نمايش بر مدار فهم چرايي و چگونگي مرگ ناهيد است اما اين چهار نفر از فرصت پيش آمده استفاده كرده و بيشتر از خودشان ميگويند. صد البته رويكرد انضمامي اجرا به زندگي روزمره، حضور شخصيتها را باورپذير كرده و سويه رئاليستي نمايش را شدت بخشيده است.
به لحاظ فرم روايي، با اجرايي متعارف روبرو هستيم كه به خوبي از پس سياست اجرايي خويش بر ميآيد. فرم بازجويي در بسياري از اجراها بهكار گرفته شده و امر تازهاي نيست. نكته اينجاست كه پيشنهادهاي قديمي به خوبي اجرا شده و براي مخاطبان باورپذير شده است. همچنين بايد اين نكته را اشاره كرد كه در اين نمايش بار ديگر با مكانيسم «ديگريسازي» مواجه هستيم كه لاجرم با حذف و طرد «ديگري» به پايان ميرسد. از همان ابتداي نمايش كه خبر مطبوعاتي كشتهشدن ناهيد براي مخاطبان به نمايش درميآيد و اعلام ميشود كه «در مهرماه سال 1401، زني به نام ناهيد فرهادي، 30 ساله و خانهدار، در خانه همسرش در محله ابوذر (فلاح تهران)، هدف ضربات چاقو به ناحيه گردن قرار گرفت. پزشكيقانوني علت مرگ را بريدگي رگ گردن بر اثر اصابت جسم تيز اعلام كرد. تحقيقات تكميلي براي روشنشدن حقيقت، همچنان ادامه دارد...» ميتوان حدس زد كه شكلي از آلودهانگاري و حذف خشونتآميز بدن زنانه در ميان بوده است. همان دوگانه مبتني بر «شايست/ناشايست» كه به كار مناسك طرد ميآيد و به قيمت جان يك زن بيگناه. از اين باب نمايش «مجلس ناهيد» توانسته نقبي بزند به زندگي روزمره عدهاي از شهروندان ساكن در كلانشهر تهران و آشكار كردن مناسبات پيدا و پنهانشان در نسبت با يكديگر. صد البته فرآيند طرد را نميتوان تنها به انگيزههاي فردي فروكاست و در اين مورد خاص، ردپاي عوامل ساختاري و آسيبهاي اجتماعي غيرقابل كتمان است. اگر اين نكته را پذيرا باشيم كه در جهان مدرن و زندگي شهري، رقابت بر سر منابع كمياب «قدرت، منزلت و ثروت»، موتور محركه تحرك اجتماعي و گاه ستيزهاي خطرناك انساني است، آنگاه ميشود قتل ناهيد را از يك منظر كليتر رصد كرد و كسب منزلت را يكي از عوامل اين فاجعه دانست. به هر حال وقتي در يك كلانشهر چند ميليوني، سرمايه اجتماعي پايين ميآيد و افراد احساس تبعيض ميكنند، استيصال فراگير ميشود و واكنش خشونتآميز نسبت به حضور ديگراني كه منزلت ما را به يغما ميبرند افزايش مييابد. اما مساله اينجاست كه آن خشونتورزاني كه در پي حذف رقيب هستند نقش مهم ساختارهاي معيوب و اجتماع فروپاشيده را در ناكامي خويش در نظر نميگيرند و دوست دارند به شكل فردي اقدام كنند.
يكي از نكات مثبت نمايش «مجلس ناهيد» بيشك مربوط است به شخصيتپردازي پيچيده آدمهاي نمايش. اين پيچيدگي محصول تناقضاتي است كه اين افراد در زندگي روزمره با آن روبرو هستند. به ديگر سخن، ارزشهايي كه هر كدام از اين افراد به آن باور دارند اغلب با باورهاي ديگران در تضاد بوده و چشمانداز متفاوتي را پيش ِروي آنان ميگشايد. از دل اين وضعيت پارادوكسيكال، درامي شكل گرفته كه مرز خير و شر را مخدوش و روايت افراد را سرشار از سوگيري شناختي و عدم صداقت ميكند. شهاب و وهاب مهربان، به عنوان برادراني كه مدتهاست در زمينه نمايشنامهنويسي همكاري ميكنند در اين پروژه تازه، متن نمايشنامه را به كمك يكديگر نوشته و با مهارت توانستهاند اين پيچيدگي و تناقضات زندگي در كلانشهر تهران را بازتاب دهند. «جي. ال. استيان» در جلد نخست كتاب «تئاتر مدرن در پرتو نظريه و عمل» كه به رئاليسم و ناتوراليسم ميپردازد در باب تئاتر رمانتيك نكته مهمي را متذكر ميشود كه ميتوان اين روزها در بسياري از اجراهاي پايتخت در باب شخصيتپردازي تكبعدي مشاهده كرد. «تئاتر رمانتيك، در مبتذلترين سطحِ خود، نمايشي مهيج از عواطف نيرومند و آرای اخلاقي صريح، به وجود ميآورد. در بريتانيا و امريكا، نمايش محلي يا «ملودرام»، فرمول سادهاي براي موفقيت كشف كرد كه حتي امروزه نيز در رسانههاي جمعي كارايي دارد. از شخصيتهاي اصلي ملودرام كه مورد آزار و شرارت در قالب بيعدالتي اجتماعي، ثروت يا قدرت قرار ميگيرند، انتظار ميرود كه هر گونه رنج و عذابي را تاب آورند، وسوسههاي اخلاقي را احساس كنند و به نيابت از مخاطب خود، هيجانات رنج و عذاب را تحمل كنند. با اين همه، تماشاگر هر احساس آزاردهندهاي را با اين آگاهي تسليبخش تاب ميآورد كه مشيت الهي بهفرجام پادرمياني ميكند و نيكي در نهايت پيروز ميشود؛ بنابراين، نيكي و بدي در پايان، پاداش و پادافره عيني و عملي كار است، بهگونهاي كه در برابر رنج، پرهيزكاري و سعادت نصيب خواهد شد. اين ادراك مصرفكنندگان عام هنر بود و موجب پديد آمدن گروههاي نوعي معمولي بازيگراني شد كه از نمايشي به نمايش ديگر، شخصيتهاي اخلاقي سياهوسفيد و كليشهاي را تكرار ميكردند.» شوربختانه در بسياري از نمايشهاي بر روي صحنه، سادهسازي در باب اخلاقيات امري است مرسوم. گو اينكه بسياري از اجراها حتي به مرحله خلق شخصيت نميرسند. اين اجراها با كنار هم قرار دادن چند موجود انساني كه مشغول وراجي هستند توهمي از تئاتر اجتماعي را براي گروههاي مبتذل تئاتري ميسازند.
حال ميتوان به شخصيتهاي نمايش رجوع كرد و فيالمثل از «علي احمدي» گفت كه نقش او را عباس جمالي بازي ميكند. مردي پا به سن گذاشته كه روزگاري تعزيه ميخوانده و سوداي سياست را با كانديداتوري مجلس شوراي اسلامي معنا ميكرده است. اما اين روزها گويا زندگياش رونق گذشته را ندارد و گرفتاري از زمين و آسمان بر او ميبارد. عباس جمالي اين فرصت را يافته كه تناقضات يك مرد باورمند اما مستاصل را رويتپذير كند. كسي كه به خانه متمولان جامعه رفته و برايشان ذكر مصيبت اهل بيت پيامبر را اجرا كرده و گردنبند طلا هديه گرفته است. او كه در لحظات دشوار زندگي حتي كارش به انتحار كشيده شده بوده هماكنون مقابل بازپرس پرونده، كلمات را جويده بيان ميكند و تمامي حقيقت را بر زبان نميآورد. او هم ميترسد و گفتار خودش را توليد ميكند. از ديگر شخصيتهاي نمايش ميبايد از «ميلاد رحمتي» گفت كه مجيد يوسفي نقشش را بر عهده دارد. مردي جوان كه اين روزها در پيادهراه خيابان انقلاب، نزديك چهارراه وليعصر دستفروشي ميكند و انواع عطر را با خدمات پس از فروش به مشتريان ارايه ميدهد. ميلاد از آن دسته جوانان تهراني است كه از حاشيهها ميآيد و لحن گفتارش كمابيش لمپنمابانه است. يك موتورسوار كه مدام به گوشه و كنار شهر سرك ميكشد و زني را كه دوست دارد نميتواند به عنوان آرتيست و هنرمند تحمل كند. ميلاد به مانند علي احمدي، حقيقت را با ملاحظه بيان ميكند و گاهي در اين وادي به بيراهه ميرود. همچنان از ديگر شخصيتهاي نمايش ميتوان به «شيوا احمدي» اشاره كرد با بازي بهار كاتوزي. شيوا دختر علي احمدي است كه رابطه مهرآكيني با ميلاد دارد. عشق او به ميلاد اغراقشده است و تا حدودي خارج از باورپذيري. به هر حال شيوا احمدي به جهان هنر گرايش دارد و عاشق بازيگري است. اينكه چرا خلقيات مردسالارانه ميلاد را تاب آورده و حتي حاضر بوده با او ازدواج كند از نكات مبهم اين ماجرا است. او كه در كودكي نقشخوان تعزيه بوده اين روزها در سوداي حضور در صحنه تئاتر و سينما، عليه پدرسالاري پدر شوريده است اما نتيجهاي به غير از شكست و ازدواج با مردي كه دوستش ندارد نصيب نبرده است. زني كه تمناي خودآيين بودن دارد و ميخواهد عامليت زنانهاش را در قبال اجتماع مردسالار به رخ كشد. در كنار اين افراد «فريدون فرهادي» را داريم كه صادق برقعي ايفاگر نقش او است. اين بازيگر باتجربه كه به خاطر مشكلات گروه اجرايي، دير به تمرينات پيوسته است با تلاش زياد توانسته به نقش نزديك شود و فريدون نمايش باشد. مردي كمابيش مذهبي كه در كانون فرهنگي ايوب، فعاليت ميكند و بعضي فيلمهاي مهم تاريخ سينما را با مميزي براي اهالي محله به نمايش ميگذارد. او شوهر سابق شيوا و برادر ناهيد است. شايد در ظاهر امر تناقضات او كمتر از بقيه به نظرآيد اما در واقعيت امر، فريدون سرگشته ميان جهان ساده قديم و جهان پيچيده اكنون دست و پا ميزند و سرگردان است.
در نهايت ميتوان گفت كه اجراي «مجلس ناهيد» با طراحي صحنه كمينهگرايانهاش در پي آرمان سادگي است. تصاويري كه به هنگام پاسخگويي شخصيتها از چهرهشان بر روي صفحهاي بزرگ در انتهاي سالن به نمايش درميآيد به لحاظ بصري، چشمنواز است و آشكاركننده تنش مابين كلام و تصوير. پايان نمايش وقتي علي احمدي از جا برميخيزد و كلاهخود را از سر خويش برداشته و بر سر شيوا ميگذارد لحن اجرا تغيير ميكند. شيوا بار ديگر به مانند پنج سالگياش، فرصت مييابد از نقش خويش جدا شده و «الهه ناز» بخواند. در همان فرجام كار كه حقايق تا حدودي آشكار شده و علي و ميلاد و فريدون به انتهاي سالن ميروند و صحنه را براي شيوا خالي ميكنند؛ اما كيست كه ناهيد را كشته است؟ يك نفر يا همه ما؟