روابط انساني پيچيده شده يا ما عوض شديم؟
غزل حضرتي
چند وقتي است روي روابط متمركز شدهام؛ روابط آدمها با هم. روابطي كه شايد نشود در قالب كلمات و در يك نوشته به آن پرداخت، اما واقعياند. آنقدر واقعي كه هر روز با آن مواجهيم و شده عامل خوشحالي يا غصهمان. روابط انساني پيچيدهتر از آن هستند كه بشود راحت قضاوتشان كرد. انسانها پيچيدهاند. اما وقتي عميق به آنها نگاه ميكني، حق ميدهي كه اين مخلوق آنقدر كارش درهم و بيسروته است كه خودش هم در كار خودش مانده؛ يك جاهايي ميمانيم از كارها يا تصميماتي كه ميگيريم. انگار نه انگار چيزي به نام تعقل در وجودمان هست. انگار به انديشيدن نيازي نداريم.
مدتي است با دوستانم براي رفع خستگي و تزريق نشاط، تهرانگردي ميكنيم. پاتوقمان كافههاي شلوغ شهر است و چند نفري مينشينيم دور يك ميز و تا ميشود ميخنديم. هميشه موضوعي هست كه سوژه بحثهايمان شود و بيفتيم در حرفهاي هم و از تجربههايمان به هم بگوييم و آخر سر هم آهي بكشيم كه اي بابا، چرا اينجوري شد پس.
سريالي ميديدم 20 سال پيش، دو سال پيش شروع كردم به ديدنش، براي بار سوم. سريال از امتياز خيلي بالايي برخوردار نيست و كاربران آيامديبي خيلي لايق امتياز بالا برايش نبودهاند، اما براي من درس زندگي بود. هنوز اگر حفظ نباشم ديالوگها را، مينشينم به تماشايش. سريال در سالهاي 2000 تا 2006 ساخته شده و براي الان، قديمي محسوب ميشود، اما جالب اين است كه هنوز همه نكات فيلم درباره امروز صدق ميكند. سريال درباره روابط بين آدمهاست؛ روابط بين زنان و مردان. چهار دختر در قصه هستند كه هر كدام درگير روابطي ميشوند و معضلات يا ارزشهاي روابطشان را براي سه دختر ديگر تعريف ميكنند. در اين تعريف كردنها چند اتفاق ميافتد؛ يكي اينكه بحثي را به شور و مشورت ميگذارند كه نظر جمعي خيلي ميتواند در آن اثرگذار باشد. از اين منظر كه وقتي شما درون يك رابطه دو نفرهايد، نميتوانيد به خيلي از مشكلات و خلأهاي آن رابطه واقف باشيد، كسي كه بيرون گود ايستاده و هر دونفر شما را نظاره ميكند، بهتر و دقيقتر ميتواند يكسري چيزها را ببيند. نگاه نفر سوم كه بيطرف محسوب ميشود در اين ميان ارزشمند است و ميتوان در جاي مناسب از آن بهره برد. از طرفي ديگر شما با اين حرف زدنهاي دخترانه به نوعي تخليه هيجاني ميشويد. شما ميتوانيد با دوستان صميميتان حرف بزنيد، حتي از مسائل خصوصي زندگيتان بگوييد، چون آنها كسانياند كه تقريبا جايي ايستادهاند كه شما ايستادهايد. آنها خيلي خوب ميتوانند شما را درك كنند، همدردي كنند، براي خوشيهايتان خوشحالي كنند و با اشكهايتان اشك بريزند. كساني كه دوستان همجنس دارند، خيلي بيشتر از كساني كه دوستي ندارند از اين موهبت برخوردارند كه تخليه عاطفي و احساسي شوند. آنها در اين دور هم نشستنها شنيده و درك ميشوند و چه چيزي بهتر از اين براي يك زن. گرچه درك شدن و حتي شنيده شدن از سمت جنس مخالف در رابطه جايگاهي ديگر دارد، اما اين نوع همذاتپنداري دختران با هم و پذيرفته شدن احساسات نوع ديگري از درك شدن است و فيدبك ديگري هم دارد، آنقدر كه ميتواند تا ساعتها و روزها آن آدمها را شارژ و پرانرژي نگه دارد.
اما چند وقتي است كه تمركز كردهام بر روابط بين آدمها، آنجايي كه اسمش را رابطه خصوصي ميگذارند، روابط بين دو جنس مخالف و يك مساله و فقدان بزرگ را ميبينم؛ خلأ سواد و آگاهي در خصوص رابطه. يا روابط پيچيده شده يا زمانه عوض شده. ديگر خبري از زنانگي و مردانگي نيست، ديگر ملاك مردانگي يك مرد حمايتگري و حميت و مسووليتپذيرياش نيست، ميزان تستوسترونش است كه آن هم به دور بازو و قد بالايش گره خورده. ديگر زنانگي يك زن به لطافت و منبع آرامش بودنش نيست، به ميزان فيلرهايي است كه تزريق كرده. تمايل آدمها به برقراري رابطه انساني كه در آن معاشرت هست، عشق هست، حمايت هست، دلواپسي هست، كم شده.
دخترها و پسرها انگار چيزي نميدانند و چشم و گوش بسته وارد ميدان ميشوند. دختران در اين ميان تلاش بيشتري ميكنند براي يادگيري و از آنجايي كه مردان به پيچيدگي زنان نيستند، سريعتر و راحتتر شناخته ميشوند. اما زنان از پيچيدگيهايي برخوردارند كه معاشرت با آنان نيازمند دو فاكتور هوش و ممارست است؛ چيزي كه در ميان مردان امروزي ديده نميشود. نه كه از هوش كافي برخوردار نباشند، از هوش و سواد رابطه برخوردار نيستند. حوصله ياد گرفتن هم ندارند. آنها همه چيز را به حال خود رها كرده، امروز را فردا ميكنند، نشستهاند در واحهاي بيكران، در انتظار گودو.