بازگشت استراتژيك امريكا به قلب آسيا
نوذر شفيعي
دونالد ترامپ، رييسجمهور ايالاتمتحده روز پنجشنبه 15 آبان در كاخ سفيد ميزبان رهبران پنج كشور آسياي ميانه ازجمله قزاقستان، قرقيزستان، تاجيكستان، تركمنستان و ازبكستان بود. اين ديدار كه در فضاي رقابت فزاينده قدرتهاي جهاني بر سر منابع طبيعي و نفوذ ژئوپليتيك اين منطقه برگزار شد، ازسوي ناظران سياسي تلاشي براي گسترش حضور و نفوذ امريكا در قلب آسياي ميانه توصيف شده است. بنابر گزارشاتي احتمالا واشنگتن با اين ابتكار، ميكوشد توازن قدرت را در منطقهاي كه سالها زير سلطه روسيه بوده و اكنون به صحنه حضور پررنگ چين بدل شده، به سود خود تغيير دهد. ترامپ در اين نشست آسياي ميانه را منطقهاي بسيار ثروتمند خواند و بر تعهد امريكا براي تقويت روابط با اين پنج كشور تاكيد كرد. او همچنين مدعي شد يكي از محورهاي اصلي همكاريهاي آتي، تامين و توسعه زنجيره مواد معدني حياتي از اين كشورها خواهد بود؛ عناصري كه براي فناوريهاي نوين و گذار جهاني به انرژيهاي پاك حياتي شمرده ميشوند. به گفته ترامپ، دولت او در هفتههاي اخير توافقهايي با متحدان و شركاي جهاني براي تقويت امنيت اقتصادي امريكا و گسترش زنجيره تامين مواد معدني امضا كرده است. با اين همه اين ديدار در شرايطي انجام شد كه كشورهاي غربي در رقابتي تنگاتنگ با روسيه و چين، براي دستيابي به ثروت معدني آسياي ميانه شامل اورانيوم، مس، طلا و عناصر نادر خاكي ميكوشند تا وابستگي خود به پكن و مسكو را كاهش دهند. در هر حال اكنون نيز به نظر ميرسد آنچه در روابط امريكا و كشورهاي آسياي مركزي اتفاق ميافتد، به نوعي نشانه بازگشت امريكا به كشورهاي آسيانه ميانه است. البته اين بدان معنا نيست كه امريكا پيشتر با اين كشورها رابطهاي نداشته است، اما زماني كه پايگاه «خانآباد» در ازبكستان و پايگاه «ماناس» در قرقيزستان تعطيل شد، اين تعطيل شدن در همان زمان به عنوان نشانهاي از خروج استراتژيك امريكا از آسياي مركزي تلقي شد. در آن مقطع همچنين اين خروج به عنوان نتيجه فشارهاي اعمال شده توسط روسيه و چين بر كشورهاي آسياي مركزي تفسير شد و تحليلگران آن را نتيجه موازنه قدرت در منطقه تعبير كردند.
اگر حوادث گذشته را مبنا قرار دهيم و اقدامات اخير امريكا در آسياي مركزي را مورد بررسي قرار دهيم، قاعدتا ميتوان برداشت كرد كه نوعي بازگشت استراتژيك امريكا به اين منطقه در حال شكلگيري است. بازگشت امريكا، اگرچه هنوز در مراحل اوليه قرار دارد، ميتواند زمينهساز نفوذ سياسي و امنيتي اين كشور در كشورهاي آسياي مركزي شود و بدون ترديد تهديدي عليه نفوذ و منافع چين و روسيه محسوب ميشود. در روابط قدرتهاي بزرگ، هر بازيگري داراي يك حوزه نفوذ است و هرگاه يكي از بازيگران وارد حوزه نفوذ ديگري شود، معمولا باعث عقبنشيني آن قدرت ديگر خواهد شد. آسياي مركزي به طور تاريخي حوزه نفوذ روسيه است، با اين حال روسيه به چين اجازه و امكان داده بود تا در اين منطقه نفوذ پيدا كند. نفوذ چين در آسياي مركزي، همزمان به نوعي محدودكننده نفوذ روسيه نيز بوده است. پس چرا روسيه به چين اجازه حضور در منطقه نفوذ خود را داد؟ پاسخ اين پرسش در روابط بينالملل اصطلاح «استراتژي واگذاري قدرت به دلايل رئاليستي» است. منظور از اين اصطلاح آن است كه چون روسيه نميتوانست در مقابل امريكا، آسياي مركزي را تحتالحفظ خود نگه دارد برخلاف ميل خود، به چين اجازه داد تا وارد آسياي مركزي شود تا از اين طريق، عرصه را بر امريكا تنگ كند. اتفاقا اين استراتژي در گذشته موثر واقع شد و منجر به خروج امريكا از آسياي مركزي شد. حال اگر اقدامات اخير امريكا در آسياي ميانه را به عنوان اولين گامها براي نفوذ مجدد به آسياي مركزي درنظر بگيريم، ميتوان گفت كه قطعا در اين منطقه عرصه بر چين و روسيه تنگ خواهد شد، چراكه بازي در روابط قدرتها از قاعده حاصل جمع جبري صفر تبعيت ميكند. اين بدان معنا است كه نفوذ يك قدرت جديد در حوزه نفوذ قدرت قديم، معمولا به عقبنشيني قدرت قديم منجر ميشود. به عبارت ديگر برد يكي باخت ديگري خواهد بود. بنابراين، اگر اجلاس و ميزباني اخير واشنگتن از رهبران كشورهاي آسياي ميانه را نشانهاي از بازگشت استراتژيك امريكا به آسياي مركزي قلمداد كنيم اين موضوع ميتواند موقعيت چين و روسيه در منطقه را تضعيف كرده و توانايي آنها را در رقابت در بازي بزرگ ميان قدرتها در سطح جهاني كاهش دهد. اكنون نيز توپ در زمين روسيه و چين است تا تصميم بگيرند كه حضور امريكا در آسياي مركزي را چگونه ارزيابي و تفسير كنند. آيا براساس تفسير و تلقي آنها اين حضور صرفا اقتصادي و كمرنگ است يا اينكه يك حضور استراتژيك و موثر و پررنگ به حساب ميآيد؟ با اين حال حتي اگر حضور امريكا در اين منطقه جنبه اقتصادي داشته باشد، اقتصاد به عنوان روزنهاي براي نفوذ سياسي و امنيتي خواهد بود. در اين راستا، چين و روسيه بايد در قالب سازمان همكاري شانگهاي كشورهاي آسياي مركزي را قانع كنند كه نفوذ امريكا در اين كشورها نبايد از حد يك همكاري اقتصادي فراتر رود. در غير اين صورت يعني اگر ميزان اين نفوذ به سطح سياسي و امنيتي رسيد نه تنها موقعيت چين و روسيه درآسياي مركزي تضعيف ميشود، بلكه اعتبار و انسجام سازمان همكاري شانگهاي نيز به خطر خواهد افتاد. امروزه قدرتهاي بزرگ براي تضعيف رقيب از استراتژي «وجينگ» يا شكافافكني استفاده ميكنند. در قالب اين استراتژي يك قدرت بزرگ سعي ميكند از طريق نفوذ در قلمرو فردي يا نهادي قدرتهاي بزرگ ديگر، بين آن قدرت بزرگ و شركايش شكاف اندازد. از اين منظر به نظر ميرسد امريكا دقيقا اين استراتژي (وجينگ) را عليه روسيه و چين در آسياي مركزي به كار گرفته است. بدين معني كه سعي ميكند با جدا كردن كشورهاي آسياي مركزي از روسيه و چين به نوعي سازمان همكاري شانگهاي را دچار مشكل كند. در هر حال در صورتي كه نفوذ امريكا در اين منطقه ادامه يابد، ساير عناصر نفوذ روسيه و چين در آسياي مركزي، ازجمله پروژه «كمربند و جاده»، سرمايهگذاريهاي چين و نفوذ سياسي و نظامي روسيه، تحت تاثير قرار خواهند گرفت. اين اقدام عملا پيامد استراتژيك مهم ديگري نيز دارد و آن ايجاد فاصله ميان روسيه و چين، هم از نظر جغرافيايي و هم طبيعتا امنيتي است. به اين دليل كه آسياي مركزي پهنهاي است كه چين و روسيه را درنهايت به يكديگر متصل ميكند و در شرايط كنوني نزديكي چين و روسيه و در پي آن همراهي آسياي مركزي با مسكو و پكن به عنوان مانعي براي گسترش نفوذ امريكا در سطح جهان محسوب ميشود. اگر اين محور شكسته شود، در حقيقت توانايي چين و روسيه در مقابله با ايالاتمتحده كاهش خواهد يافت و فرصتهاي نفوذ امريكا در ديگر نقاط جهان افزايش پيدا خواهد كرد. درنهايت، نفوذ امريكا در آسياي مركزي يك بازي بزرگ قدرت است و براي چين و روسيه تهديدي جدي محسوب ميشود. اين روند ميتواند موازنه قدرت در منطقه و فراتر از آن را دستخوش تغيير كند و جايگاه چين و روسيه را در اين پهنه حياتي تضعيف نمايد.
استاد دانشگاه تهران