نگاهي به نمايش «ماهي بلژيكي» به كارگرداني آروند دشتآراي
پناه بر فانتزي به وقت انكار تفاوتها
محمدحسن خدايي
نمايشنامه «ماهي بلژيكي» را ميتوان ذيل بحرانهاي مربوط به «هويت جنسيتي» آدمهاي دوران پسامدرن دستهبندي كرد. در مطالعات جنسيت، برداشت شخصي هر فرد از «خود» را تحت عنوان «مرد»، «زن»، يا مابين «مرد و زن» بودن و گاهي خارج از اين دستهبنديها قرار گرفتن، ذيل هويت جنسيتي صورتبندي ميكنند تا جايگاه نمادين شهروندان به لحاظ جنسيت آشكار شود. اما نكته اينجا است كه بعضي افراد در مسير زندگي، ادعا ميكنند كه جنسيت ديگري داشته و به اشتباه زن يا مرد تلقي شدهاند. اين قضيه در نمايشنامه «ماهي بلژيكي» دستمايه نويسنده فمينيستي چون «لئونر كنفينو» قرار گرفته تا جهان تكين و پر چالشي را خلق كند كه به واقع برانگيزاننده است و تكين. اينكه يك فرد از همان دوران كودكي احساس كرده جنسيت مردانهاي ندارد و به همين دليل، از جانب والدينش طرد شده و در ادامه زندگي با تكيه بر فانتزي «ديگريبودن» جهاني يكسره متفاوت براي خودش ساخته، ايده مركزي نمايشنامهاي است كه ميل دارد بر اين مرزبنديهاي كليشهاي حمله كرده و گفتار مبتني بر هويت جنسيتي تثبيتشده را بحراني كند. نمايشنامه «ماهي بلژيكي» كه در سال 2015 منتشر شده و تاكنون اجراهاي متعددي را در گوشه و كنار جهان تجربه كرده، به نقد سياست هويتمحوري ميپردازد كه انسانها را بر اساس هويت جنسيتيشان دستهبندي كرده و خطاب ميكند. نمايشنامه از يك منظر فمينيستي، مفهوم «مردانگي» را به ميانجي بدن يك انسان كه از كودكي گرفتار آشفتگي جنسيتي است به پرسش كشيده و از رنج پنهاني زيستن در اين موقعيت تعليقگونه ميگويد. به هر حال در دوران مدرن اين نكته كمابيش مشهود است كه هويت مردانه، برساختي اجتماعي، فرهنگي و تاريخي است كه در فرهنگها و تاريخهاي مختلف بشري، فهم يكساني از آن وجود نداشته و بنابر درك عمومي افراد، فرمهاي مختلفي از مرد بودن به مرحله اجراگري رسيده است. چالش اصلي شخصيت به اصطلاح مرد نمايش، پرسش از هويت مردانه خويش و يافتن چرايي طرد از جانب خانوادهاش است. جالب آنكه نمايشنامهنويس براي ناميدن دو شخصيت نمايش از تركيبات چون «مردزن» و «پسردختر» استفاده كرده تا تاكيدي باشد بر سيال بودن هويت جنسيتي و تعليق قطعيت در اين زمينه. هر دو شخصيت نمايش، در مواجههاي نفسگير با يكديگر، مجبور هستند درك تازهاي از جنسيت خويش را اعلام و سپس اجرا كنند. آنان در مواجهه با آشفتگي جنسيتيشان به فانتزي پناه برده و بدل شدن به يك ماهي بلژيكي را در اين زمانه دشوار رهاييبخش يافتهاند. بنابراين فانتزي به مثابه امكان زيستن در وضعيت مطلوب و نفي وضعيت موجود عمل كرده و راه گريزي ميشود براي آدمهايي كه طرد شدهاند و در انزوا زندگي ميكنند.
آروند دشتآراي در مقام كارگردان تلاش دارد رويكردي وفادارانه به متن نمايشنامه داشته و با همكاري بازيگراني چون كاظم سياحي و طاهره هزاوه، رئاليسمي شاعرانه بسازد مبتني بر اتمسفري سرخوشانه. حال و هواي اجرا كه در سالن «كر باكس پرديس تئاتر و موسيقي دكر» باغ كتاب بر صحنه است از همان ابتدا كه هر دو شخصيت در فضايي بيرون از خانه، با يكديگر آشنا ميشوند، بر مدار ساختن امر تماشايي است. بدين منظور يك سازه هندسي كه اشكال «ضربدر» يا «بعلاوه» رياضيات را تداعي ميكند كف صحنه قرار داده شده كه به فراخور مناسبات نمايش و ضرورتهاي اجرايي، همچون عقربههاي ساعت ميچرخد و مكان و محل استقرار اشيا را تغيير ميدهد. دو سويه بودن اجرا با چرخش اين سازه به نسبت بزرگ، اين فرصت را فراهم ميكند كه فضاي صحنه در مقابل تماشاگران به تناوب جابهجا شده و فهم كاملتري از حال و هواي جاري بر صحنه ايجاد شود. شوربختانه به هنگام چرخش اين سازه، سر و صدايي ايجاد ميشود كه ميتواند براي مخاطبان آزار دهنده باشد و تداوم حسيشان را دچار گسست نالازم كند اما با تمامي اين مسائل، به نظر ميآيد اين چرخش در انتقال اين مفهوم كه هويت جنسيتي شخصيتها ناپايدار است و جايگاه اجتماعيشان بيثبات، موفق عمل كرده است. گو اينكه ساختار سازه، ميتواند استعارهاي باشد از چهارراه حوادث زندگي كه شخصيتها بر آن استقرار يافته و براي صيانت نفس، مجبورند كه بر آن حركت كرده و به پايين پرتاب نشوند. حتي شكل اين سازه را ميتوان تمثيلي الهياتي دانست در اشاره به صليب مسيحيت و ايمان در دوران مدرن. در اين ميان، روشن و خاموش شدن گاه و بيگاه ريسههاي نئوني تعبيه شده در جدار بيروني سازه هندسي، به لحاظ بصري چشمنواز و به لحاظ واقعيت صحنهاي نهيب زننده است. تمهيدي اجرايي كه حدود و ثغور آدمها را معين كرده و محدوديتهاي جابهجايي را مشخص ميكند.
نمايشنامه «ماهي بلژيكي» ملاقات دوران كودكي با ميانسالي است بدون حضور موثر دوران جواني. وقتي معصوميت كودكي با محافظهكاري ميانسالي روبرو ميشود، شيوه بازي بازيگران ميبايست بازتابي خلاقانه از اين مساله باشد. انتخاب طاهره هزاوه براي نقش دوران كودكي، هوشمندانه است و او توانسته به خوبي، تركيبي از شيطنت، شوخطبعي، بيپناهي يك كودك در آستانه نوجواني را به نمايش گذارد. طاهره هزاوه كه اين روزها در پروژه مهم «برادران كارامازوف» اشكان خيلنژاد حضور دارد، فرصت يافته بنابر ظرفيتهاي ظاهري و مهارت بازيگري، پيچيدگي رفتاري يك كودك نابهنگام و سركش را بازي كند. كسي كه زندگي تحت نظارت والدين روانكاوش را تاب نياورده و از خانه بيرون زده است. ارجاعاتي كه به ادبيات روانكاوانه والدينش ميكند در نوع خود جالب و تا حدودي هولناك است. اين كودك همچون ابژهاي قابل آزمايش براي مادر و پدري بوده كه مدام بر سر نظريات روانكاويشان با يكديگر در جدال بودهاند. او شكلي از زندگي را بازتاب ميدهد كه ملهم از دانش روانكاوي والدينش سامان يافته و كودكياش را به محاق برده است. طاهره هزاوه سرخوش و سركش، حضوري موثر بر صحنه دارد و بيشك يكي از بازيهاي خوب دوران حرفهاياش را ارايه كرده است. او در كنار كاظم سياحي، به درستي براي اين نقش دشوار انتخاب شده است و توانسته در يك هماهنگي مثالزدني، تناقضات دوران كودكي را رويتپذير كند. همچنان كه كاظم سياحي با آن شوخطبعي هميشگياش، نگراني خود را از رفتار نامتعارف كودك نشان داده و در بسياري از دقايق اجرا در تلاش است فقدان حضور والدين كودك را جبران كند. او در ظاهر امر، مردي است 48 ساله كه عزلت گزيده و دور از اجتماع شهري، از طريق اينترنت به فانتزيهاي عجيب و غريب عاطفياش با ديگران ميپردازد. حضور كودك به او اين امكان را ميدهد كه از اين سبك زندگي فاصله گرفته و با ترسهاي دوران كودكياش مواجه شود. پذيرفتن اينكه از خلوت خانه دست شسته و عازم سفري طولاني با كشتي شود از بركات اين مواجهه با دوران كودكي است.
يكي از مهمترين نكات اجراي آروند دشتآراي بيشك مربوط است به اهميت انتخاب يك نمايشنامه خوب كه قابليت اجرايي بالايي داشته باشد و علاوه بر سرگرم ساختن تماشاگران، از نقد اجتماعي و توجه به عواطف انساني غافل نشود. نويسندهاي چون «لئونر كنفينو» كه متولد 1980 ميلادي است نشان داده كه ميتوان به ميانجي يك نمايشنامه به اين مسائل توجه داشت و در وضعيت متصلب اين روزهاي جهان مداخله موثر كرد. با نگاهي به اغلب اجراهايي كه اين روزها در سالنهاي نمايشي پايتخت بر صحنه است و با نگاهي شتابزده و گذرا به نمايشنامههايي كه اين اجراها برگزيدهاند ميشود به اين حقيقت تلخ اشاره كرد كه بسياري از متون نمايشي كه به دست نويسندگان ايراني نوشته شدهاند، به واقع حرفي براي گفتن ندارند و حداقلي از استانداردهاي نوشتاري را رعايت نكردهاند. اجراهايي كه معلوم نيست براي چه بر صحنه ميآيند و چرا اينگونه وقت و انرژي مخاطبان را تلف ميكنند. نمايش «ماهي بلژيكي» بار ديگر اهميت نمايشنامه را گوشزد كرده و آن را مبناي عزيمت يك گروه اجرايي براي موفقيت دانسته است. نمايشنامهنويس فرانسوي با اتخاذ فرمي تازه، به ملال زندگي مدرن ميپردازد و آن را به واسطه بحرانهاي منتج از هويتهاي سيال جنسيتي، از نو صورتبندي ميكند. در نقد هنري اين مساله بيان ميشود كه يك اثر بيش از آنكه توليد معنا كند بهتر است بر عواطف، احساسات و عقلانيت مخاطبان تاثير گذارد. قدم گذاشتن در همان مسيرهاي گذشته، اتلاف منابع و بازتوليد وضعيت موجود است. سبك كردن يك اجرا از توهم توليد معنا امر مهمي است كه بايد مدام تذكار داده شود.
در نهايت ميتوان گفت اجراي «ماهي بلژيكي» براي آروند دشتآراي نقطه مثبتي بوده و او توانسته با دراماتورژي همسرش «مارين ون هولك» خوانشي معاصر، اينجايي و اكنوني از متن نمايشنامه بر صحنه آورد. شايد از نكات قابل انتقاد اين اجرا، قيمت به نسبت بالاي بليت باشد كه امكان تماشا را براي بسياري از دوستداران پيگير تئاتر حرفهاي محدود كرده است. صد البته وضعيت عمومي كشور كه تحت تحريمهاي بينالمللي اقتصادي است، چندان خوب نبوده و ركود به همراه تورم، سفره شهروندان را بيش از پيش كوچكتر كرده و تماشاي اجراهاي خوب تئاتري را به امري لوكس و لاكچري بدل نموده است. اما با تمامي اين مسائل، اگر فرصت و امكان تماشاي «ماهي بلژيكي» فراهم باشد، نبايد درنگ كرد و اين فرصت را از دست داد، چراكه اين روزها يافتن يك اجرا كه مبتذل نباشد و ارزش افزودهاي قابل اعتنا توليد كند كيميا است. در زمانهاي كه مناسبات توليد بر روي كيفيت اجراها تاثير گذاشته و اكثر گروههاي نمايشي فرصت چنداني نميكنند به اندازه تمرين كرده و به كفايت هزينه كنند اجراي «ماهي بلژيكي» نشان از اندازه بودن است و چشمانداز تازهاي كه بر روي ما ميگشايد. جايي كه تفاوت جنسيتي به ميانجي فانتزي، واقعيت ملالآور زندگي را پس ميزند و يك نفر در ميانسالي اين امكان را مييابد با كودكياش ملاقات كند.