سوءتفاهمي رايج در مسير حرفهاي هنرمند
امين شاهد
يكي از پرسشهاي تكرارشونده در مسير حرفهاي هنرمندان، بهويژه نقاشان، مساله «اندازه» اثر است. اين پرسش معمولا ساده به نظر ميرسد: آيا براي ديده شدن، جدي گرفته شدن يا ورود به بازار حرفهاي، بايد بزرگ كار كرد؟ اما همين پرسش ساده، حامل يكي از رايجترين سوءتفاهمها در جهان هنر معاصر است؛ سوءتفاهمي كه گاه نهتنها كمكي به مسير حرفهاي هنرمند نميكند، بلكه او را وارد بنبستهاي توليدي، اقتصادي و حتي مفهومي ميكند.
تماشاي آثار بزرگ در موزهها، بيينالها و گالريهاي مهم، به راحتي اين تصور را ايجاد ميكند كه «بزرگي» مساوي با «اهميت» است. در حالي كه اين رابطه اغلب برعكس است: بسياري از هنرمندان پس از تثبيت جايگاه حرفهاي، دسترسي به منابع بيشتر و اعتماد بازار، به توليد آثار بزرگ روي ميآورند، نه اينكه با آثار بزرگ به اين جايگاه رسيده باشند. در واقع، اندازه بزرگ اغلب نتيجه موفقيت است، نه پيششرط آن.
در مراحل ابتدايي يا مياني مسير حرفهاي، هنرمند با محدوديتهايي كاملا واقعي مواجه است: هزينه توليد، فضاي كار، حملونقل، انبارش و مهمتر از همه امكان فروش. آثار بزرگ نهتنها هزينه مادي بيشتري دارند، بلكه دامنه مخاطبان بالقوه آنها نيز محدودتر است. بسياري از خريداران خصوصي، بهويژه آنها كه تازه وارد فضاي جمعآوري آثار هنري شدهاند، ترجيح ميدهند آثاري با ابعاد كوچكتر يا متوسط خريداري كنند؛ آثاري كه با فضاي زندگي روزمرهشان سازگار است، قابل جابهجايي است و تصميم خريدشان ريسك كمتري دارد.
از سوي ديگر، گالريها نيز در مواجهه با هنرمندان جوان يا كمتر شناخته شده، معمولا محتاطند. نهتنها به دليل مسائل لجستيكي، بلكه به خاطر كنترل بازار و تصوير حرفهاي هنرمند. توليد بيرويه آثار بزرگ، بدون پشتوانه نمايشگاهي يا نهادي، ميتواند به اشباع بازار، فروشهاي نامتوازن يا حتي افت ارزش منجر شود. به همين دليل است كه بسياري از گالريهاي حرفهاي، بهطور نانوشته ترجيح ميدهند هنرمند در اين مراحل، تركيبي متعادل از اندازهها را ارايه دهد.
اما مساله فقط بازار و اقتصاد نيست. اندازه اثر، بخشي از زبان بصري و تصميم مفهومي هنرمند است. برخي ايدهها، روايتها و حساسيتها، اساسا در مقياس كوچك بهتر تنفس ميكنند. نزديكي فيزيكي مخاطب به اثر، امكان تمركز، جزيينگري و مواجهه صميمي را فراهم ميكند. در مقابل، برخي مفاهيم تنها در مقياس بزرگ معنا مييابند: مواجهه بدني، غرق شدن در تصوير، يا تجربهاي كه بيش از ديدن، «حضور» را مطالبه ميكند. مشكل از جايي آغاز ميشود كه اندازه، نه از دل ضرورت مفهومي، بلكه صرفا از ميل به ديده شدن يا شبيه شدن به الگوهاي موفق انتخاب ميشود.
از اين منظر، اندازه نه يك ابزار تبليغاتي، بلكه يك انتخاب استراتژيك و مفهومي است. هنرمند حرفهاي، به جاي پرسش «چقدر بزرگ؟» بايد بپرسد: اين ايده به چه مقياسي نياز دارد؟ مخاطب اصلي من كيست؟ اثر قرار است كجا و چگونه ديده شود؟ و من در كدام مرحله از مسير حرفهاي خود قرار دارم؟
تجربه بازار نشان ميدهد كه يك تركيب هوشمندانه ميتواند كارآمد باشد: بخش قابل توجهي از توليد در ابعاد كوچك و متوسط، براي ايجاد گردش اقتصادي، ارتباط با كلكسيونرها و تثبيت حضور و سهم محدودتري از آثار بزرگ، براي پروژههاي خاص، نمايشگاههاي نهادي يا موقعيتهايي كه واقعا به آن مقياس نياز دارند. اين رويكرد نه محافظهكارانه است و نه فرصتسوز؛ بلكه نشاندهنده درك واقعبينانه از نسبت ميان هنر، بازار و زمان است.
در نهايت، اندازه اثر قرار نيست جاي خلاقيت، كيفيت يا عمق را بگيرد. تاريخ هنر پر است از آثاري كوچك كه تاثيرشان به مراتب بزرگتر از بسياري از بومهاي عظيم بوده است. آنچه مسير حرفهاي هنرمند را ميسازد، تداوم، انسجام، صداقت در انتخابها و توانايي گفتوگو با مخاطب است؛ نه صرفا متر و سانتيمتر بوم. اندازه، اگر درست انتخاب شود، ميتواند اين مسير را تقويت كند و اگر نادرست، به راحتي آن را منحرف سازد.
با نگاهي به مقاله «حقيقت در مورد اندازه نقاشي و حرفه هنري شما؛ اندازه مهم است» -نوشته جولين دلاگرانژ - وبسايت: https: //www.contemporaryartissue.com/