وعدههاي صلح نافرجام
پرهام پوررمضان
ترامپ در دوران رياستجمهوري خود شعار «اول امريكا» را محور سياست خارجي قرار داده است و با خروج از چندين توافق بينالمللي (مانند برجام و پيمان پاريس) و اعمال تحريمهاي گسترده، رويكردي تهاجمي در پيش گرفته است. اين اقدامات اگرچه با هدف اعمال فشار حداكثري براي تغيير رفتار ساير كشورها صورت گرفته، اما در عمل فضاي تنشآميزي ايجاد كرد كه با ادعاي صلحطلبي در تضاد به نظر ميرسيد.
ترامپ استدلال ميكرد كه اين فشارها ميتواند به توافقهاي بهتري منجر شود، اما منتقدان آن را تضعيف ديپلماسي چندجانبه و افزايش بيثباتي جهاني ميدانستند. از سوي ديگر، ترامپ با تمركز بر توافقهاي نمادين مانند «تفاهمنامه ابراهيم» (عاديسازي روابط اسراييل با چند كشور عربي) و برگزاري نشستهاي مستقيم با رهبران دشمن امريكا (مانند كيم جونگ اون)، خود را به عنوان يك صلحساز معرفي ميكرد. دولت او اين گامها را نشاندهنده توانايي در حل مناقشات قديمي از طريق مذاكره مستقيم و دور زدن نهادهاي سنتي ديپلماسي ميدانست. با اين حال، ماهيت محدود و غيرقابل دوام برخي از اين توافقها، نتوانست تصوير صلحجويانه پايدار را تقويت كند.ترامپ در عرصه داخلي با تشديد قطبيشدگي و ترويج گفتمان تهاجمي، فضايي را ايجاد كرد كه صلحطلبي در آن كمرنگ به نظر ميرسيد. در سطح بينالمللي نيز، رابطه پرتنش با متحدان سنتي (مانند ناتو و اتحاديه اروپا) و تمايل به كاهش حضور نظامي امريكا در برخي مناطق بدون ايجاد چارچوب امنيتي جايگزين، تناقضي آشكار با شعارهاي صلحخواهانه داشت. اين رفتارها باعث شد ادعاي صلحطلبي او بيشتر به عنوان ابزاري تاكتيكي در راستاي منافع ملي كوتاهمدت تفسير شود. حال با بيان اين مقدمه در اين كوتاه نوشتار به دنبال تحليلي از چرايي عدم توان در صلحسازي ميان اوكراين و روسيه توسط او داريم از اين رو؛ دلايل نافرجام بودن ايدههاي ترامپ در صلحسازي را ميتوان اينگونه صورتبندي كرد:
1-جنگ روسيه و اوكراين تنها يك درگيري سرزميني نيست؛ بلكه تقابل امنيتي، هويتي و ژئوپليتيكي بين روسيه و غرب است كه از سال۲۰۱۴ آغاز شد. ترامپ در دوره رياستجمهوري خود (۲۰۲۱-۲۰۱۷) نيز نتوانست مانع تشديد تنش شود، چراكه مسائلي مانند الحاق كريمه، جنگ در دونباس و تضمين امنيت اوكراين در برابر ناتو، راهحل سادهاي نداشتند. حتي طرحهاي احتمالي او (مانند پيشنهاد خروج اوكراين از ناتو) با مقاومت هر دوطرف مواجه شد.
2-ترامپ عموما بر «توافق بزرگ» با پوتين متمركز بود و گاه با زير سوال بردن كمكهاي نظامي به اوكراين، سيگنالهاي ضد و نقيض ميفرستاد، اما اين رويكرد فاقد يك نقشه راه ديپلماتيك منسجم و اعتماد متحدان اروپايي و اوكراين بود. اوكراينيها پس از تجربه اشغال كريمه، به هر پيشنهاد صلحي كه امتياز به روسيه را دربرداشته باشد، با بدبيني نگاه ميكنند.
3-درداخل امريكا، برخي (ازجمله بسياري از جمهوريخواهان) حامي تحريم روسيه و كمك به اوكراين بودند. پس از حمله روسيه در ۲۰۲۲، فضاي بينالمللي كاملا به نفع حمايت نظامي از اوكراين تغيير كرد. ترامپ اگرچه ادعا ميكرد «در ۲۴ ساعت» جنگ را پايان ميدهد، اما طرح مشخصي ارايه نكرده و احتمالا پيشنهاد او مبتني بر فشار به اوكراين براي پذيرش امتياز سرزميني خواهد بود .
اما نكته شايان توجه اين است كه هويت ترامپ چگونه ميتواند به عنوان بازيگري در عرصه صلح يا فقدان آن كنشگر ي كند:
1-هويت سياسي ترامپ به عنوان يك «معاملهگر ماهر» در مركز روايت صلحمحوري نمايشي او قرار دارد. او خود را نه به عنوان يك ديپلمات سنتي، بلكه به عنوان يك تاجر بيپروا معرفي ميكند كه ميتواند با «قدرت چانهزني» و ريسكپذيري، حتي پيچيدهترين مناقشات را حل كند. اين هويتسازي عامدانه، به او اجازه ميدهد تا اقدامات خود را صرفنظر از نتايج عيني در قالب نمايشي از كارآمدي و شكستن قواعد سنتي «بينتيجه» ديپلماسي بينالمللي ارايه دهد.
2-ترامپ در روايت هويتي خود، مفهوم صلح را نه از طريق همكاري چندجانبه، بلكه از طريق نمايش قدرت يكجانبه و اعمال فشار بازتعريف ميكند. نمونههايي مانند مذاكرات مستقيم با كيم جونگاون يا تشويق به خروج نيروهاي امريكايي از مناطق جنگي، در جهت نمايش تصويري از «مرد قوي» است كه ميتواند با اراده شخصي، جنگها را «پايان» دهد. اين نمايش، در راستاي تقويت هويت رهبري غيرمتعارف او طراحي شده، حتي اگر به ثبات پايدار منجر نشود.
3-بخشي از هويت ترامپ بر مخالفت با نخبگان سنتي و نهادهاي بينالمللي (مانند ناتو، سازمان ملل) استوار است. ادعاي صلحطلبي او در اين فضا، عمدتا بهصورت نمايشي و در جهت بياعتبار كردن اين نهادها ارايه ميشود. او با شعار «صلح از طريق قدرت» (در مقابل صلح از طريق چندجانبهگرايي)، هويت خود را به عنوان «كسي كه تنها ميتواند مشكلات را حل كند» تقويت ميكند، حتي اگر اين به معناي تضعيف سازوكارهاي موجود صلح باشد.
4-نمايش صلحمحوري ترامپ، پيش از هر چيز خطاب به پايگاه هواداران داخلي او است. هويت او به عنوان قهرماني كه «جنگهاي بيپايان» را متوقف ميكند، مستقيماً با شعارهاي پوپوليستي او درباره اولويت منافع امريكا و اجتناب از «هدر دادن منابع» در خارج پيوند ميخورد. اين نمايش، فارغ از نتايج بيروني، در خدمت تقويت روايت وفاداري او به وعدههاي انتخاباتي و تمايزش از «سياستمداران جنگي» سنتي است.
5-ترامپ عمدا هويت «غيرقابل پيشبيني» را به عنوان يك ابزار استراتژيك نمايش ميدهد. اين ويژگي به او اجازه ميدهد تا همزمان با ابراز تمايل براي صلح، تهديدهاي تهاجمي (مانند «آتش و خشم» عليه كرهشمالي) را مطرح كند. اين نمايش دوگانه، نوعي تئاتر سياسي خلق ميكند كه در آن، صلح به عنوان «پاداشي» براي رفتار خوب حريفان و نه نتيجه مذاكرات پيچيده، ارايه ميشود. اين امر، عمق ديپلماتيك را فداي تاثير نمايشي ميكند.
6-هويت نمايشي ترامپ به عنوان صلحساز، با محدوديت ذاتي در ايجاد صلح واقعي مواجه است. صلح پايدار نيازمند اعتمادسازي، نهادسازي و توافقات چندجانبه است، در حالي كه نمايش هويتي ترامپ بر فردمحوري، شوكآفريني و ناديده گرفتن پيچيدگيهاي تاريخي-فرهنگي مناقشات استوار است. بنابراين، اين نمايشها اگرچه ممكن است لحظاتي نمادين (مانند ملاقات با كيم) خلق كنند، اما به دليل عدم تدارك زيرساختهاي ديپلماتيك لازم، عموما بيثمر يا كوتاهمدت باقي ميمانند و در مواردي (مانند خروج يكجانبه از برجام) حتي موجب تشديد بياعتمادي ميشوند.
درنهايت گفتني است كه، شخصيت ترامپ كه با تحريك، غيرقابل پيشبيني بودن و تلاش براي نمايش قدرت همراه بوده و با ادعاي صلحطلبي در تناقضي ذاتي قرار دارد. اگرچه او از دوري از جنگهاي جديد (مانند عدم درگيري مستقيم با ايران يا كرهشمالي) سخن ميگفت، اما روشهاي تحكمآميز و يكجانبهگرايي، باعث افزايش التهاب در مناسبات جهاني ميشد. بنابراين، ارتباط بين شخصيت او و ادعاي صلحطلبي بيشتر بر پايه نمايش رسانهاي و تاكتيكهاي مذاكرهاي تهاجمي استوار بود تا يك فلسفه پايدار مبتني بر همكاري و آرامش جهاني.
پژوهشگر علم سياست