اندر حكايت فلسفيدن و مضرات دخانيات
همايون عليآبادي
به قول غزاله عليزاده در مراسم خاكسپاري مهدي اخوانثالث (م.اميد) از صف آمدم بيرون و در پيادهرو قدم زدم. روي پله نشستم، نفس عميقي كشيدم، از هواي پر دود ريه را انباشتم. بيفايده، سينهام تنگ بود. تئاتر با فلسفه پيوند تنگاتنگ و جداناشدني دارد. حتي گاهي بسياري از درامنويسان، به دليل همسايه بودن و سايه به سايه بودن فلسفه و تئاتر، رو به تئاتر آورده بودند. فيالمثل ژان پل سارتر به سبب فلسفيدن و تفلسف است كه تئاتر را براي آينده هنري خويش انتخاب ميكند. جز اين آلبر كامو و فرانتس كافكا نيز عاشقانه به فلسفه عشق ميورزيدند و هنر نمايش را به سبب نزديك بودن با فلسفه، انتخاب آينده هنرشان كرده بودند. سارتر در جايي ميگويد بهترين نوع وفاداري در تئاتر، خوب خيانت كردن است و من وقتي نمايشنامه مگسها يا زنان تروا را براي صحنه انتخاب ميكنم، به دليل پشتوانههاي فلسفي اين دو نوشته است. رضا آشفته، يكبار ديگر خيز برميدارد و بهرغم همه بدكرداريهاي اين مرض كژكردار يعني گرفتاري كليوي او، اگزيستانس ميكند و در سايههاي سايكودرامايي ملموس برميخيزد و عشق ديرينهاش به فلسفه را سايهگسار متن فلسفياش ميكند.
هر چه هست نكو است و نه نكوهيده و اين يادداشت نيز به سبب همين جابهجايي رضا آشفته منتقد تئاتر است، و الا از نك و نالهاي ناقدانه بايد چشم پوشيد و يك سره بر مصطبه خردهگيري نشست و گفت آنچه بايد گفت، اما به اعتقاد من عشق به فلسفه براي يك تئاتري، مقدس و ستودني است و كار آشفته نيز از اين قاعده كلي بيرون نيست. زني كه مدام سيگار دود ميكند و به قول غزاله عليزاده ريهاش را پر دود ميكند، در چهار چنگول هنر نمايش گرفتار است، اما از فلسفه نيز نميتواند دل بكند و سيگار بد مصب را ترك كند.
در هر حال آنچه ما در شب اجرا ديديم، اداي دين يك كارگردان و نويسنده تئاتر بود، به سر تا پاي فلسفهاي كه سيت سخنش دنيا را به حيرت واداشته و فلسفه از همين جا آغاز ميشود، يعني حيرت. آشفته در كار خويش، نقص و نقصان بسيار دارد. آماتوريسم بيرحم اينجا را نيز از گزند خويش بيتاب ميكند، اما به قول قائلش، «عيب مي جمله بگفتي، هنرش نيز بگوي / ترك حكمت نكند بهر دل عامي چند». هر چه هست باعث انبساط و شادماني روح من منتقد است كه دانشجوي ديرينم از جا برخاسته، قد علم كرده و به همراه چند بازيگر ارزنده، اجرايي به قاعده از يك متن زيبا داده است. متني كه يادآور نمايشنامه مضرات دخانيات اثر آنتوان چخوف نيز هست. شايد اساسا نيازي به آن همه تركيب از دود سيگار و ساير آكسسوار صحنه نباشد، اما به هر حال هر چه هست سخن دوست است و به جان و دل ميپذيريم. اين يك نكته، نكته ديگر آنكه رضا آشفته، آنچنانكه بايد از غور و غوص در متون ادب فارسي بهره نبرده است. در حالي كه در شعر خيام و ايرج ميرزا پر است از دود نفسكش برازنده. به هر حال در دل دوست به هر حيله رهي بايد جست. ما نيز رضا آشفته را دوست ميداريم و اميدواريم هر چه زودتر اگزي بودن خودش به دود را به نسيان بيفكند تا بشود آنچه درخور شايستگيهاي صحنهاي مزكي و موزون است. سايكودراماي آشفته، او را از جا بركنده. به قول خودش، مصرف دارويش نصف شده و براي ما همين شوق و اميد بس است. شايد كه ميداند به كلي از شر دارو خلاص شود و بازگردد به سرزمين پاك و پاكيزه زمستانياش. وي از بزرگترين ناقدان نقد تئاتر شفاهي در چارچوب جلسههاي ماهيانه كانون منتقدان تئاتر است و شايد كه ميداند نمايش زني كه فقط سيگار ميكشد شروعي براي يك حركت دوباره باشد.
در هر حال فلسفه را بايد پاس داشت و اين دوستي و تامل، براي تئاتريها به قاعده و نكو و واجد فايده است. سخن كوتاه، من اميدوارم اين نمايش به عنوان يك تئاتردرماني قابل ذكر بسا بيش از اينها بر صحنه بماند و علاقهمندان به هنرهاي نمايشي و فلسفيدن تئاتر از آن فايدتها بگيرند فراوان و گشادهدستانه. رضاي عزيز، برخاستي، قد علم كردي و ما ميدانيم خطهاي خوش و پر صفا و عاشقانه مانند هميشه، براي آينده نقد تئاتر خود فراچنگ آوردهاي.
شايد در مواقعي مغتنم بتوان متن را منقحتر از اينها و اجرا را نيز با سكون و انديشيدن بيش از اينها پيراستهتر و موزونتر كرد. فعلا حرفي به جا نميماند مگر آنكه بگوييم در انتظار جلسههاي پر بار نقد حضوريات هستيم تا آنكه بر سرير و حيطه خاطره بماند و در آتيهاي نزديك، رضا آشفته هماره دوست را بر سر سويداي نقد تئاتر ببينيم و لذت ببريم. فعلا تا آن زمان، اين زمان بگذار تا وقت دگر.