• 1404 شنبه 12 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6154 -
  • 1404 شنبه 12 مهر

لحظه عجیب شرمگین شدن یک انسان

سارا مالکی

دو کیسه کوچک به دستم داد. پرسیدم: چقدر شد؟ خیلی آرام گفت: ۶۵۰ هزار تومان. کارت بانکی را به دستش دادم، گفت: «ببخشید، قیمت‌ها خیلی بالا رفته‌اند، اصلا همه چیز خیلی گران شده.»
وقتی این جمله را می‌گفت نگاهش شرمگین بود، با نیمچه لبخندی ماسیده بر صورتش که می‌خواست با آن حسن نیتش را نشان دهد. او، پسر جوانی که پشت ترازوی میوه‌فروشی ایستاده بود، داشت با نگاهی شرمگین بابت بالا بودن قیمت‌ها از من عذرخواهی می‌کرد. 
 نگاه شرمگین انسان خیلی عجیب است. لحظه‌ای است که اوج صداقت یک انسان را بازنمایی می‌کند. درست زمانی که حس شرم سر را به سمت پایین می‌راند، چشم‌ها به سمت بالا برمی‌گردند و آن نیم‌نگاه که در آن شرمندگی و عذرخواهی موج می‌زند جوری در حافظه ثبت می‌شود که پاک کردنش کار دشواری است. 
برای همین است که بعد از عذرخواهی پسر جوان، هیچ تصویر مشابهی برای این موقعیت در ذهنم پیدا نمی‌کنم، نه در قاب‌های تلویزیون و نه در مانیتورها و بیلبوردهای بزرگی که صورت‌های آدم‌های مهم روی آنها نقش می‌بندد، همان آدم‌هایی که حتما نقش بیشتری در شکل‌گیری وضع فعلی داشته‌اند. اما به جای تمام آنها، یک پسر جوان در یکی از هزاران میوه‌فروشی در گوشه‌ای از شهر داشت از من عذرخواهی می‌کرد. آن لحظه هنوز برایم عجیب است و قابل احترام. به آن لحظه فکر می‌کنم، مدام تصویر عذرخواهی پسر را مرور می‌کنم. پر از غم می‌شوم و پر از چرا، پر از محبت می‌شوم و پر از تنفر و فکر می‌کنم درک موقعیت من از سوی پسر فروشنده، علت اصلی عذرخواهی او بوده است.
او «پشت دخل» ایستاده بود، اما «می‌فهمید» که «۶۵۰ هزار تومان» بابت مقداری سبزیجات و یک نوع میوه دقیقا یعنی چه. اصلا همین احساسات مشترک است که ما آدم‌های کاملا معمولی را به هم وصل می‌کند. 
او از من درک درستی داشت، چون آن موقعیت برای او ملموس بود، چون گران شدن چیزها را، گران شدن همه چیز را درک کرده بود و سختی آن را چشیده بود و با منی که مشتری او بودم و یک غریبه، آنقدر همدلی داشت که قبل از کشیدن کارت سعی کرده بود بابت ناراحتی احتمالی من از قیمت‌ها، عذرخواهی کند. پس می‌توان فهمید آن نگاه‌های دیگر، چطور از شرم خالی‌اند، چطور با فرکانسی سرد از فاصله‌ای دور حرف ‌خودشان را می‌زنند. 
تمام اینها را مرور می‌کنم و دوست دارم باز به آن میوه‌فروشی بروم، چندتایی میوه بردارم با مقداری سبزیجات برای سالاد و چهره‌هایی را ببینم که زنده‌اند، لبخند می‌زنند و صدای موزیک کردی‌شان تمام پیاده‌رو را پر کرده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
پیشنهاد اختيارات ویژه برای دولت درآرامش‌كامل‌به‌سر برده و شاكرهستم مناظره بي‌فضيلت معامله قرن 21 ترامپ يا نمايش فريب؟ داغ تحصيل «بي‌شناسنامه‌ها» در زاهدان تكرار سناريوي مرگ در جاده‌ها عملگرایی ایرانی و ضرورت های راهبردی روسیه ترس انکار شده تغییر نسل رهبران و قرن سیاسی جدید و ایران صادرات ادامه دارد اما با سود كمتر آنها مي‌خواهند ذهن مردم را تسخير كنند روز جهاني معلم گراميداشت چالش‌ها و راهكارها رتبه‌بندي معلمان: از توسعه حرفه‌اي تا امتيازات كاغذي زمين‌لرزه زواره و شایعات زمین‌لرزه زواره روی موج شايعه روزگار غريبِ كامران فاني در خانه سالمندان عليه خاموشي زنان در تاريخ و فرهنگ ايران مسووليت وزارت نيرو در برابر تغيير اقليم التيام خويشتن پس از ويراني شور زندگي لحظه عجیب شرمگین شدن یک انسان ترس انکار شده روز جهاني معلم؛ گراميداشت چالش‌ها و راهكارها آنها مي‌خواهند ذهن مردم را تسخير كنند رتبه‌بندي معلمان : از توسعه حرفه‌اي تا امتيازات كاغذي زمين‌لرزه زواره و شایعات
کارتون
کارتون