• 1404 چهارشنبه 28 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6194 -
  • 1404 چهارشنبه 28 آبان

گفت‌وگو با گوزل ياخينا، نويسنده تاتارتبار روس

نويسنده در برابر حافظه‌ تاريخي مسوول است

ترجمه: فاطيما   احمدي

گوزل ياخينا، نويسنده‌ تاتارتبار اهل روسيه، با نخستين رمان خود، «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» كه اولين‌بار در سال ۲۰۱۵ به زبان روسي منتشر شد، به پديده‌اي در ادبيات معاصر روسيه تبديل شد. اين رمان تحسين‌ شده، علاوه بر جوايز اصلي روسيه از جمله «جايزه كتاب بزرگ» و «جايزه ياسنايا پوليانا»، افتخارات بين‌المللي مانند جايزه ادبي بين‌المللي جوزپه تومازي دي لامپدوسا ايتاليا در سال ۲۰۲۰ را نيز كسب كرد. اين اثر به ۳۱ زبان ترجمه شده است، از جمله ترجمه‌ انگليسي در سال ۲۰۱۹ و ترجمه‌ فارسي توسط زينب يونسي كه توانست جايزه ابوالحسن نجفي براي بهترين ترجمه‌ سال را دريافت كند. دومين رمان ياخينا، «فرزندان من» كه در سال ۲۰۱۸ در روسيه منتشر شد، نيز با موفقيت‌هاي داخلي (از جمله نامزدي جايزه كتاب بزرگ) و خارجي همراه بود و برنده جايزه بهترين كتاب خارجي فرانسه در سال ۲۰۲۱ شد. هر دو كتاب در ايران از سوي نشر نيلوفر منتشر شده‌اند. گوزل ياخينا در اين گفت‌وگوي برگزيده با نشريات انگليسي‌زبان، درباره‌ ارتباط خود با گذشته‌ شوروي، مسووليت اخلاقي نويسنده در قبال تاريخ، چگونگي تبديل يك داستان ملي به روايتي فراملي و نقش ادبيات به عنوان يك «روان‌درماني تاريخي» سخن مي‌گويد؛ او از معدود نويسندگان روس بود كه با انتشار يادداشتي صريح عليه جنگ اوكراين موضع گرفت و نوشت: «زمان حقيقتِ ساده فرا رسيده است، به تكرارِ مدام ِ نه به جنگ، صلح براي جهان! زندگي انساني ارزشمندترين مائده است. تا رخت ‌بر بستنِ اين تاريكي تكرار خواهيم كرد. بر اين هنجارِ نيكي پافشاري خواهيم كرد تا نگذاريم با ابتذالِ شر روبه‌رو شويم.»  

   ‌ با توجه به موفقيت چشمگير و بين‌المللي رمان «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» و ساخت سريال تلويزيوني بر اساس آن، آيا رابطه‌ شما با شخصيت اصلي، زليخا و با خود كتاب در اين سال‌ها تغيير كرده است؟

زليخا به عنوان قهرمان داستانم همچنان عزيز من است و نگرشم نسبت به او تغيير نمي‌كند. چيزي كه تغيير كرده، نگرش من به نوشتن يك كتاب است. وقتي روي اين رمان كار مي‌كردم، چون اولين كتابم بود، نمي‌توانستم تصور كنم كه منتشر و خوانده خواهد شد. اين بي‌خبري، از يك طرف، باعث عدم قطعيت بود، اما از طرف ديگر، حس آسودگي و آزادي خلاقانه باورنكردني به من هديه داد. اين معصوميت، سعادت محض بود. نوشتن آزاد و سريع و راحت پيش مي‌رفت. سپس كتاب منتشر شد و ناگهان نامه‌هايي از افرادي دريافت كردم كه مادربزرگ خود را در زليخا ديده‌اند يا نامه‌هايي از كساني كه خودشان تجربه‌ تبعيد را گذرانده بودند. آنجا بود كه فهميدم مسووليت نويسنده در قبال متني كه خلق مي‌كند چقدر بزرگ است. اين حس كاملا جديدي بود كه نسبت به كتاب پيدا كردم و اين حس مسووليت، طبيعتا لايه‌اي از پيچيدگي را به كارم در نوشتن كتاب دوم اضافه كرد. اين احتمالا مهم‌ترين درسي بود كه از كتاب اولم گرفتم.

  ‌ داستان «زليخا» بر اساس زندگي مادربزرگ شما شكل گرفته است. او چه كسي بود؟

مادربزرگم در سال ۱۹۲۳ در يك روستاي تاتار متولد شد. در هفت ‌سالگي، او و والدينش در زمستان ۱۹۳۰ به عنوان گولاگ تبعيد شدند. خانواده مادربزرگم از مسيري بسيار پيچيده به سيبري فرستاده و در كنار يكي از رودخانه‌هاي فرعي آنجا ساكن شدند. مادربزرگم شانزده سال از زندگي خود را، از ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۶، در آنجا گذراند. او در سال ۱۹۴۶ به عنوان يك زن جوان بزرگسال، با مدرك معلمي و زبان روسي قوي كه در تبعيد آموخته بود (قبل از تبعيد فقط تاتاري صحبت مي‌كرد)، به روستاي خود بازگشت. او با رژلب و كفش پاشنه‌بلند در كوله‌پشتي‌اش، زني متفاوت و كاملا تغيير يافته بود. هر چند شانزده سال در آن سكونتگاه سيبري او را شكل داده بود و تا لحظه مرگش با كساني كه در آنجا با او بزرگ شده بودند در تماس بود. براي او، اين پيوندها اغلب معنادارتر از پيوندهاي خانوادگي بودند. من هم در رمانم مي‌خواستم آن پيوند مشترك با كساني را كه در تبعيد با شما بزرگ شدند، منتقل كنم.

  ‌ «زليخا» در اتحاد جماهير شوروي دهه‌هاي ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ اتفاق مي‌افتد؛ يعني آغاز حكومت استالين، اشتراكي‌سازي و تاسيس گولاگ‌ها. چرا اين دوره خاص از تاريخ شوروي براي شما جذاب است؟

من به تاريخ شوروي اوليه علاقه دارم، به دلايل زياد. آن يك زمان باورنكردني بود- زماني كه همه ‌چيز به شكل ديوانه‌واري فشرده شده بود. از يك طرف، زمان تراژدي‌هاي عظيم بود: جنگ داخلي، قحطي، سركوب‌ها. از طرف ديگر، زمان شور و اشتياق، ايمان با حرف اول بزرگ و اميد كاملا صادقانه به اينكه فردا افسانه‌ شوروي به واقعيت خواهد پيوست و اين آميختگي غم‌انگيز، بي‌رحمانه و تراژيك، با اشتياق و سبكي و اين شادي جنون‌آميز، منجر به انفجار ادبيات و سينما در اواخر دهه‌ ۱۹۲۰ شد. اين تركيب باورنكردني از احساسات متفاوت، همان چيزي است كه واقعا مرا جذب مي‌كند. همچنين زماني بود كه پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هاي من بزرگ مي‌شدند و علاقه‌مند بودم بدانم آن زمان چگونه آنها را شكل داده است.

  ‌ اين همان چيزي است كه رمان را بسيار پيچيده مي‌كند: كتاب درباره وحشت‌هاي آن زمان است، اما در عين حال درباره چگونگي سازگاري مردم با آن وحشت، تحول در نتيجه‌تجربياتشان و حتي يافتن خوشبختي است.

بله، دقيقا مي‌خواستم درباره‌ همين بنويسم- آن خوشبختي تلخ يا بذري از خوشبختي تلخ كه ممكن است در دلِ بدبختي پنهان باشد. در نيمه‌ اول كتاب، زليخا براي مرگ آماده مي‌شود. اين آمادگي از لحظه‌اي كه شوهرش در ژانويه ۱۹۳۰ به قتل مي‌رسد و در تمام طول شش ماه سفرش با تبعيدي‌ها به سيبري ادامه دارد. فقط تولد يك فرزند، آمادگي او براي مردن را معكوس مي‌كند. او ريسك مي‌كند كه به زندگي ادامه دهد و زندگي دومي را كه به او پيشنهاد شده، آغاز كند. بعدها در آن زندگي جديد، او چيزهايي پيدا مي‌كند كه به او شانس مي‌دهد، نه لزوما براي خوشبختي، بلكه براي يافتنِ چيزي جديد كه به او فرصت تغيير مي‌دهد. نوزادش با وجود همه‌ مشكلات زنده مي‌ماند. يك علاقه‌ عاشقانه به‌طور غيرمنتظره در زندگي‌اش ظاهر مي‌شود. در تبعيد، او خود را در محاصره‌ انسان‌هاي بسيار متفاوتي مي‌بيند و اين محيط، اين افراد، او را تغيير مي‌دهند.

  ‌ شما گفتيد كه هر متني كه به صورت انتقادي به گذشته‌ شوروي مي‌پردازد، توجه زيادي را جلب مي‌كند. رمان شما مورد انتقاد هم قرار گرفته است؟

انتقادات از كتاب عمدتا به دليل آن برداشت تند از تاريخ بود. وجدان من راحت است، من سخت كار و منابع زيادي را بررسي كردم. هر چه نوشتم بر اساس مطالبي است كه پيدا كردم.

  ‌ در بخش‌هايي از رمان دومتان، «فرزندان من» كه درباره‌ حمل‌ونقل كودكان از مناطق قحطي‌زده به آسياي ميانه است، چه تعادلي بين وحشت و اميد برقرار كرديد؟

وقتي براي نوشتن اين كتاب آماده مي‌شدم، مواد و گزارش‌هاي شهادت كودكان درباره‌ قحطي دهه‌ ۲۰ آنقدر غيرقابل تحمل بودند كه فكر مي‌كردم خواننده هم ممكن است كتاب را ببندد و ادامه ندهد. برايم مهم بود كه خوانده شود. زمان و انرژي زيادي صرف كردم تا آن وزن‌ها را برابر كنم. در يك كفه، موضوع غيرقابل تحمل بود: عكس‌هاي آن كودكان گرسنه و ورم‌كرده و در عين حال به استخوان ‌رسيده. در كفه ديگر، سعي كردم هر چيز ممكني را قرار دهم: دو داستان عاشقانه، يكي پرشور و ديگري مادرانه، ملايم و نرم و دوستي كودكان.

  در ابتداي «زليخا»، ما در دنياي يك روستاي سنتي تاتار غوطه‌ور مي‌شويم. آيا قصد داشتيد نشان دهيد اشتراكي‌سازي به‌طور خاص چه تاثيري بر مردم تاتار گذاشت؟

برعكس بايد بگويم مي‌خواستم درباره‌ گولاگ‌زدايي و سركوب‌هايي كه به‌طور كلي عليه دهقانان اعمال شد، صحبت كنم. اين اتفاق تعداد عظيمي از مردم - پنج درصد از دهقانان شوروي- را تحت‌ تاثير قرار داد و امروز بخشي از تاريخ خانوادگي بسياري از مردم است. بله، قهرمان داستان من تاتار است، اما به‌ تدريج آن دنياي تاتاري كه در آن زندگي مي‌كند از رمان ناپديد مي‌شود و او كم‌كم به دنياي ديگري، يك دنياي بين‌المللي منتقل مي‌شود.

  ‌پس شما اميدوار بوديد كه رمان به يك داستان فراملي تبديل شود؟

بله، در سكونتگاه سيبري كه او خود را در آن مي‌يابد، افراد با قوميت‌هاي مختلفي حضور دارند و چاره‌اي جز كنار آمدن با يكديگر ندارند. اين احتمالا يكي از پيام‌هاي اصلي رمان است؛ اينكه در چنين مكاني، در آستانه‌ مرگ و زندگي، چيزهاي سطحي، تعصبات قومي و اجتماعي ناپديد مي‌شوند و مردم روبه‌روي يكديگر قرار مي‌گيرند. اينها همان مردمي هستند كه من درباره‌شان نوشتم، مردمي كه در نسخه‌ خود از كشتي نوح روي مرگ، تايگا و رودخانه دريانوردي مي‌كنند و در نهايت زنده بيرون مي‌آيند. اميدوارم رمان به تدريج از يك داستان ملي به يك داستان فراملي تبديل شود.

  ‌با وجود موفقيت‌هاي شما، آيا فكر مي‌كنيد نويسندگان روس به اندازه‌ كافي به وضعيت روسيه مدرن مي‌پردازند يا همچنان درگير تاريخ هستند؟

گذشته‌ اخير روسيه همچنان تمركز بسياري از نويسندگان روس است. آسيب‌هاي دوره‌ شوروي هرگز به ‌درستي پردازش نشده‌اند و داستان‌هاي تاريخي «مانند روان‌درماني هستند... شايد بتوانيد چيزي را درك كنيد يا زندگي با آن را بياموزيد و حتي ببخشيد.» ما بايد درباره‌ گذشته بنويسيم تا زماني كه هنوز درباره‌اش صحبت و خوانده مي‌شود. شايد براي يك رمان درباره‌ دوران مدرن خيلي زود است، شايد هنوز به اندازه كافي براي آن بالغ نشده‌ايم.

  ‌آيا با وجود نمايش رهايي زليخا از يك زندگي سنتي و مردسالار، «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» را يك داستان فمينيستي مي‌دانيد؟

«زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» رماني درباره‌ زني است كه قدرتِ جديدي به دست مي‌آورد. اين رماني درباره‌ دگرديسي يك زن است. شما اين حق را داريد كه آن را فمينيستي بناميد. در كتاب، زليخا هميشه توسط مردان اطرافش تعريف مي‌شود: چه شوهر، چه پسر يا معشوق.

  ‌ با توجه به اينكه رمان‌هاي شما به سراسر جهان سفر كرده‌اند، اگر بخواهيد پيامي براي خوانندگاني بفرستيد كه تاريخ مشترك و دردهاي مشابهي را تجربه كرده‌اند، پيام شما چه خواهد بود؟

من از همه‌ كساني كه رمان اول مرا «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند»، خوانده‌اند، سپاسگزارم. خوشحال خواهم شد اگر دومي «فرزندان من» را هم بخوانند. اين رمان درباره‌ تاريخ مشترك ماست. اگر متن من به كسي كمك كند پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هاي خود را بهتر درك كند، عالي خواهد بود. به ‌هر حال، بسياري از مردم در مناطق مختلف با قحطي، سركوب يا ديكتاتوري روبه‌رو شدند. اين واقعا يك بدبختي مشترك، يك دردي است كه همه‌ ما را متحد مي‌كند.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
بمب خبری پيام به رياض خودروسازان روی لبه تيغ آزمون حساس ديپلماسي هسته‌اي ايران از لبه مرگ تا بازگشت 15 پيشنهاد ويژه اتاق بازرگاني به دولت نويسنده در برابر حافظه‌ تاريخي مسوول است ديپلماسي امام خميني(ره) در نوفل‌لوشاتو (۲) تهديد اهرم حل بحران نيست فرهنگ عدم مسووليت‌پذيري از فرمانروايي بيروني تا زندگي در مدرسه ايراني آقاي دكتر پزشكيان! با همت جوانان جلو برويد وقتی غرور ملی برای بچه‌ها مهم می‌شود ابرهوش بزرگ‌ترين موفقيت يا واپسين اختراع از نوبل اقتصاد تا محيط‌زيست ايران فلسفه به چه درد مي‌خورد؟ هوش مصنوعي مي‌تواند جايگزين روان‌درمانگر شود؟ مصايب روسيه معاصر در آينه رمان قوي سياه قوي سفيد از جنوب تا تهران: كاوش در تنهايي ايراني معاصر وطن به مثابه والدين ديپلماسي امام خميني(ره) در نوفل‌لوشاتو (۲) وقتي اسراييل انتقام از مردم فلسطين را قانوني مي‌كند فرهنگ عدم مسووليت‌پذيري از فرمانروايي بيروني تا زندگي در مدرسه ايراني آقاي دكتر پزشكيان با همت جوانان جلو برويد
کارتون
کارتون