• 1404 چهارشنبه 28 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6194 -
  • 1404 چهارشنبه 28 آبان

وقتی غرور ملی برای بچه‌ها مهم می‌شود

غزل حضرتی

امروز این ستون، ستون مادرانگی به شکلی دیگر نوشته می‌شود. من؛ نویسنده این ستون حال خوبی ندارم،‌ اما قاعدتا مسائل شخصی‌ام را نباید وارد این داستان کنم. آنچه می‌خوانید مثل همیشه واقعیت زندگی من و بچه‌هایم است، اما متعلق به روزهایی پیش از این است و ربطی به روز و شب‌هایی که دارم از سر می‌گذرانم، ندارد و نوشتن از چیزی که ربطی به حال و روز امروزت ندارد، سخت است. اما من تجربه‌های قشنگ زیادی از بچه‌داری دارم که اگر بخواهم همه را بگویم و بنویسم یک کتاب می‌شود، همه مادرها همین‌اند. لذا امروز یکی از تجربه‌های مادری‌ام را می‌نویسم که بی‌ربط است به این روزهای خودم و بچه‌هایم. پسرها دارند بزرگ می‌شوند. آنقدر زود و تند که گاهی باورم نمی‌شود آنها هنوز کودک‌اند. حرف‌ها، واکنش‌ها، سوال‌ها، حاضرجوابی‌هایشان آنقدر گاهی عجیب است که من را به چند ثانیه مکث وامی‌دارد. چند وقت پیش داشتیم از جلوی سفارت ژاپن رد می‌شدیم، پسرم گفت «چرا همیشه دور و بر سفارت ژاپن، پر ژاپنیه؟» گفتم «چون کارمندهای هر سفارت آدم‌های همون کشورند. این فقط مخصوص سفارت ژاپن نیست.» در حالی‌که داشتیم از جلوی یک سفارتخانه دیگر رد می‌شدیم گفتم «نگاه کن مثلا اینجا سفارت سنگاله، حتما پره از سنگالی.» از شانسم همان موقع یک مرد سیاهپوست از توی سفارت سنگال آمد بیرون و پسرم با ذوق گفت «آره، این آقاهه سنگالیه.» بحث رفت روی سفارتخانه و اینکه اصلا یعنی چی. برایش توضیح دادم که همه کشورها تقریبا در کشورهای دیگر سفارتخانه دارند چون با هم در ارتباطند. گفت «یعنی ایران هم تو همه کشورهای دیگه سفارت داره؟» گفتم «آره، تقریبا تو همه کشورها جز چند تایی که باهاشون ارتباط نداره.» گفت «مثل اسراییل نه؟» گفتم «بله ما تو اسراییل سفارت نداریم اونام اینجا ندارن.» گفت «آمریکا چی؟» گفتم «نه آمریکا هم اینجا سفارت نداره.» گفت «چرا؟ البته می‌دونم چرا، چون آمریکا دوست اسراییله و هردوشون با ما دشمن‌ان.» گفتم «اسراییل که خیلی دشمنه، ولی خب با آمریکا هم یه‌سری مشکلات داریم، در این حد که فعلا سفارت نداریم و ارتباطی هم نداریم.» قضیه تمام شد. شب داشتم خبر چک می‌کردم که سرکی توی گوشی‌ام کشید و گفت «مامان، این خبره چی بود عکس ترامپ رو داشت؟» گفتم «هیچی، ترامپ ناراحته که دوباره نمی‌تونه رییس‌جمهور آمریکا بشه.» گفت «مگه الان نیست؟» گفتم «چرا هست، ولی داره تلاش می‌کنه که سری بعد هم رییس‌جمهور بشه.»
وقت خواب رسید. هنوز این مسائل در ذهن ماکان می‌چرخید. ناگهان گفت «اورهان می‌دونی، ترامپ رییس‌جمهور آمریکاست و می‌خواد بازم بمونه. تازه می‌دونی دوست اسراییله.» یکهو خطابش رو به من شد و گفت «مامان پس آمریکا هم می‌تونه با ما جنگ کنه مثل اسراییل؟» گفتم «حالا که نکرده، بعدشم یه‌بار اسراییل جنگ کرد تموم شد دیگه.» ادامه داد «تو گفتی تا سال دیگه ترامپ رییس‌جمهوره، این احتمال هست که به ما حمله کنه دیگه.» گفتم «بچه‌ها بیاین می‌خوام قصه رو شروع کنم.» پسر کوچکم با آرامشی عجیب گفت «سال دیگه پس من نیستم.» گفتم «کجایی؟» گفتم «مُردم دیگه. ترامپ می‌خواد حمله کنه، جنگ می‌شه منم تو جنگ می‌میرم دیگه.» یکهو خونم به جوش آمد از اینکه چرا بچه‌ها باید اضطراب حمله و جنگ را بگیرند آنهم در حالی که من همه زورم را زده بودم به اینجا نرسد. گفتم «غلط کرده، مگه الکیه؟ فکر کردی اونا حمله کنن ما وایمیستیم نگاشون می‌کنیم؟ ما هم می‌زنیم.» ماکان یکهو از جایش پرید و گفت «مگه ما هم می‌تونیم بزنیم؟» گفتم «معلومه که می‌تونیم. تو فکر کردی جنگ اسراییل که شد فقط اونا زدن؟ ما هم زدیم، داغون‌شون کردیم.» دیگر هردو از هیجان نشسته بودند در رختخواب‌شان و این فکر که ایران هم می‌تواند دشمن را بزند خوشحال‌شان کرده بود. آنها بعد از جنگ در خیابان و بزرگراه فقط عکس بچه‌ها و زنان و مردان ایرانی را دیده بودند که در جنگ کشته شدند. آنها نمی‌دانستند که در جنگ هر دو طرف کشته می‌دهند و فکر می‌کردند ما منفعل‌تر از آنیم که بتوانیم از خودمان دفاع کنیم. نشستم به توضیح که «وقتی جنگ میشه، یک‌نفر شروع می‌کنه،‌ اما طرف مقابل هم ساکت نمی‌شینه. اورهان فکر نکن چون ترامپ رییس‌جمهور آمریکاست، می‌تونه بیاد ما رو بکشه. ما از خودمون دفاع می‌کنیم و نمی‌ذاریم بهمون آسیب بزنه. تا وقتی من کنارتون هستم فکرشم نکنین که کسی بتونه بهتون آسیب بزنه. ترامپ هم جنگ نمی‌کنه خیالتون راحت باشه.»
هردو دراز کشیدند با ذهنی مشوش و در عین حال پیروز. اصلا به مخیله‌شان هم خطور نمی‌کرد که ایران در جنگ کاری کرده باشد، دشمن را کشته باشد یا آسیبی زده باشد. برق شادی و غرور را در چشمان ماکان می‌دیدم. همه این چند ماه در مغز کوچکش احساس انفعال کرده بود، حالا داشت مزه غرور را می‌چشید و فهمیده بود اگر بچه‌های ایرانی کشته شدند، آن طرف اسراییلی‌ها هم کشته شدند.
این مکالمه به این معنی نیست که من جنگ‌طلبم، یا دوست دارم جنگ و مفهوم چرکش را برای بچه‌هایم باز کنم، تنها و تنها به این معنی است که اول آنها بدانند ما در مقام دفاع از خودمان وارد شدیم و توانستیم شاید نه برابر، اما خساراتی به دشمن وارد کنیم. دوم اینکه به آنها اطمینان بدهم همه کشورها دشمنانی دارند، کمتر یا زیادتر. این به این معنی نیست که همیشه باید زیر سایه جنگ شب را روز کنند و روز را شب. قرار نیست هیچ اتفاق وحشتناکی بیفتد. و در آخر اینکه تا وقتی من کنارتان هستم و این یعنی تا همیشه، نمی‌گذارم آسیبی به شما برسد. شاید این قول درستی نباشد، من از آینده خودم و مرگ و زندگی‌ام خبر ندارم، اما گمان می‌کنم این برایشان قوت قلب بود که «وقتی مامان هست، هیچ اتفاق بدی نمی‌افته.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
بمب خبری پيام به رياض خودروسازان روی لبه تيغ آزمون حساس ديپلماسي هسته‌اي ايران از لبه مرگ تا بازگشت 15 پيشنهاد ويژه اتاق بازرگاني به دولت نويسنده در برابر حافظه‌ تاريخي مسوول است ديپلماسي امام خميني(ره) در نوفل‌لوشاتو (۲) تهديد اهرم حل بحران نيست فرهنگ عدم مسووليت‌پذيري از فرمانروايي بيروني تا زندگي در مدرسه ايراني آقاي دكتر پزشكيان! با همت جوانان جلو برويد وقتی غرور ملی برای بچه‌ها مهم می‌شود ابرهوش بزرگ‌ترين موفقيت يا واپسين اختراع از نوبل اقتصاد تا محيط‌زيست ايران فلسفه به چه درد مي‌خورد؟ هوش مصنوعي مي‌تواند جايگزين روان‌درمانگر شود؟ مصايب روسيه معاصر در آينه رمان قوي سياه قوي سفيد از جنوب تا تهران: كاوش در تنهايي ايراني معاصر وطن به مثابه والدين ديپلماسي امام خميني(ره) در نوفل‌لوشاتو (۲) وقتي اسراييل انتقام از مردم فلسطين را قانوني مي‌كند فرهنگ عدم مسووليت‌پذيري از فرمانروايي بيروني تا زندگي در مدرسه ايراني آقاي دكتر پزشكيان با همت جوانان جلو برويد
کارتون
کارتون