فلسفه به چه درد ميخورد؟
محسن آزموده
اگر از يك اهل فلسفه يا فلسفهدان يا فيلسوف بپرسيم «فلسفه به چه درد ميخورد؟» احتمالا سوال را با چند سوال پاسخ ميدهد و از ما ميپرسد: منظورتان از فلسفه چيست؟ «به درد خوردن» يعني چه؟ اين سوال را چه كسي ميپرسد؟ همين شيوه جواب دادن به سوال، دستكم سه ويژگي مهم فلسفه و فلسفهورزي را نشان ميدهد كه البته هر سه بسيار مهم هستند. ويژگي اول و مهمتر اين است كه فلسفه و فلسفهورزي سراسر پرسشگري است. فيلسوف كارش را با پرسش شروع ميكند و مدام پرسشگر است و در طلب استدلال و دليل. اهل فلسفه يا انسان فلسفهورز، بيش از آنكه در پي پاسخ باشد، به پرسش فكر ميكند و هر پاسخي او را به پرسشي تازه سوق ميدهد. مكالمههاي سقراطي افلاطون بهترين شاهد مثال اين مدعاست. در آنها سقراط در كوچه و خيابان يقه يك نفر را ميگيرد و از او درباره يك مفهوم ظاهرا بديهي مثل دوستي يا عشق سوال ميكند و بعد از هر پاسخ او سوالي تازه مطرح ميكند.
ويژگي دوم آن است كه اهل فلسفه به معناي واژگان و كلمات دقت ميكنند و معناي اصطلاحات و واژگان برايشان مهم است. اگر ميخواهيد بحث فلسفي كنيد، بايد بكوشيد به قول دكارت به مفاهيمي واضح و متمايز برسيد و بكوشيد تعريفهايي دقيق از مفاهيم ارايه كنيد. اين به آن معنا نيست كه تعريف آشكار و معين از مفاهيم ممكن است.اي بسا در هر تعريفي براي هر موضوعي بتوان انقلت آورد و آن را نابسنده تلقي كرد. مساله بر سر تلاش براي رسيدن به يك تعريف دقيق است. همين تلاش و كوشش است كه جواب سوال اوليه را روشن ميكند و احتمالا سوالهاي تازهاي را پيش روي ما ميگذارد. باز بهترين مثال براي اين موضوع همان مكالمههاي سقراطي است. مثلا كل رساله بزرگ جمهوري افلاطون، تلاشي براي رسيدن به تعريف مفهوم عدالت است. در انتهاي ده كتاب جمهوري اما بعيد است بتوان گفت كه تعريف واضح و دقيق از عدالت يافتهايم. اما در طي اين مسير خيلي چيزها روشن شده. همچنين است رساله مشهور ضيافت يا مهماني. در اين رساله تعريفهاي متنوعي براي عشق ارايه ميشود. در نهايت خود سقراط هم كه پرسشگر اصلي است، با توجه به پرسش و پاسخهايي كه در طول بحث مطرح شده، تعريفي از عشق ارايه ميكند. اما اين به معناي پايان راه نيست و هيچ بعيد نيست كه نفري بعدي بيايد و در تعريف سقراط از عشق ترديد كند. بنابراين اگر ميگوييم يك كار فلسفه تلاش براي دست يافتن به تعاريفي شسته رفته از كلمات است، بدان معنا نيست كه چنين تعريفهايي ممكن است كه ايبسا نيست. موضوع خود آن «تلاش» است و فلسفهورزي به يك معنا همان تلاش است. مثل اينكه خيلي وقتها از ما ميپرسند چرا از كوه بالا ميرويد، وقتي در نهايت قرار است از آن پايين بياييد. در حالي كه مساله همان كوشش براي رسيدن به قله است.
اما سومين ويژگي فلسفه كه از نحوه پاسخ به سوال ابتداي يادداشت آمد، قابل فهم است، تحليلگري است. فيلسوف مسائل پيچيده را تحليل ميكند يعني امور مركب را به امور ساده و بسيط تقسيم ميكند و ميكوشد به اصطلاح يك جور مهندسي معكوس كند. وقتي از او ميپرسيم كه «فلسفه به چه درد ميخورد»؟ او اين سوال مركب را به چند سوال سادهتر تحليل ميكند. نتيجه اين كار روشن است. اگر ما جواب هر يك از سوالها را بيابيم، خود به خود پاسخ سوال اصلي هم روشن ميشود. اجازه بدهيد با همين روش به سوال اول بحث برگرديم و سوال مذكور را به سه سوال تقسيم كنيم: 1. فلسفه يعني چه؟ 2. به درد خوردن يعني چه؟ 3. چه كسي اين سوال را ميپرسد؟
به علت كوتاهي مجال اجازه بدهيد از سوالهاي دوم و سوم شروع كنيم. فرض كنيم منظورمان از امر به درد بخور، امري است كه مشكل يا مسالهاي را حل ميكند. همچنين فرض كنيم اين سوال را يك فرد عادي ميپرسد. يعني پرسشگر يك گروه يا يك جامعه نيست. چون روشن است كه به درد خوردن فلسفه براي يك فرد با يك گروه با يك جامعه فرق ميكند. همچنين بر عادي بودن اين فرد تاكيد ميكنيم، چون ممكن است فلسفه براي يك متخصص فايده (يا فوايدي) داشته باشد كه به درد آدم عادي در زندگي روزمرهاش نخورد.
حالا ميرسيم به سوال سخت و دشوار قضيه، يعني اينكه منظور از فلسفه در سوال اوليه چيست؟ حقيقتش اهل فن ميدانند كه جواب اين سوال خودش تا حالا موضوع هزاران كتاب و مقاله بوده و به خصوص هر فيلسوف بزرگي فلسفه را به طريقي تعريف كرده. اما فرض كنيم منظورمان از فلسفه، فلسفهورزي باشد يعني مشابه همين راهي كه در اين يادداشت طي كرديم. يعني پرسشگري و تلاش و كوشش براي يافتن معنايي واضح و مشخص از مفاهيم و تحليل و واكاوي سوال. همه ميدانيم كه فلسفه قطعا فقط فلسفهورزي نيست و مثل هر دانش ديگري موضوعات و مسائل مشخص و دغدغههاي خاصي دارد و ... الخ. اما ما فعلا به آن موضوعات و مسائل خاص دانش فلسفه يا معرفتهاي فلسفي كار نداريم. اگر فلسفه همين تلاش فكري يعني فلسفهورزي را به ما ياد بدهد، كفايت ميكند. چون ما را اهل ترديد و پرسش ميكند، جستوجوگر ميسازد و از ما ميخواهد كه هيچ چيزي را بدون استدلال و دليل نپذيريم. به نظر من اين بزرگترين فايده و سود فلسفه است كه به درد همه آدمهاي عادي در زندگي روزمرهشان ميخورد.