اميد طبيبزاده
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن/ منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم/ كه در طريقتِ ما كافريست رنجيدن
به پيرِ ميكده گفتم كه چيست راه نجات/ بخواست جامِ ميو گفت عيب پوشيدن...
حافظ
در كتابخانه ملي نياوران، در سالهاي دهه ۶۰ و ۷۰، خانم فريده رازي و خانم پوري سلطاني كه هر دو از زمره روشنفكران شناختهشده روزگار خود محسوب ميشدند، يكجورهايي دشمنان ايدئولوژيكي يكديگر هم بودند! يكي همايوني و اشرافمنش بود و ديگري رفقايي و مردمگرا. در آن سالها اين قبيل اختلافات گرچه به اصطلاح «درونخلقي» بود و به شوخي برگزار ميشد، هنوز بوي خون ميداد، و بوي پدركشتگي و شوهركشتگي؛ اصولاً بعضي داغها مادامي كه آدمي نفس ميكشد، سرد نميشوند!
من كه در آن ايام بيشتر در طرف خانم رازي بودم، خوب ميدانستم كه هيچكدام از آنها چشم ديدن آن ديگري را ندارد و جفتشان فقط حفظ ظاهر ميكنند، اما همين دو نفر، بهرغم تمام اختلافاتشان، در يك نكته اتفاق نظر و اتحاد رويه داشتند، و آن تكريمِ بيشائبه دو بزرگِ بيچونوچراي كتابخانه ملي نياوران بود، يكي چشم و ديگري چراغ كتابخانه، عبدالله انوار (۱۳۰۳-۱۴۰۱) و كامران فاني (۱۳۲۳-۱۴۰۴). البته فاني در اين ميان، خاصه در بين جوانان و بانوان جايگاه برتري داشت، چون هم از حيث جثه و رفتار بسيار ظريفتر از انوار بود، هم مجرد بود و اهل معاشرت و بگوبخند. استاد انوار بهرغم مهرباني ذاتياش، همواره سايه اخمي بر چهره داشت و همين سبب ميشد تا كمتر به سراغش بروند، اما فاني هميشه لبخند مهرباني بر كنج لب داشت و آماده پاسخ دادن به سوالات همه بود و اگر كسي سوالي از او ميپرسيد، كه بسيار هم پيش ميآمد، نه تنها با روي گشاده و با دستودلبازي تمام پاسخ ميداد، بلكه در صورت لزوم از عرضه توضيحات بيشتر و راهنماييهاي بيشتر دريغ نميكرد!
از آقاي غلامرضا اميرخاني، رييس كتابخانه ملي شنيدم كه فاني تا سال 1397 به همكاري خودش با كتابخانه ملي ادامه داد اما از آن تاريخ به بعد همكارياش را با كتابخانه قطع كرد و در سال 1399 تقريباً بهطور كامل خانهنشين شد و ارتباطش را با همه قطع كرد. بنده هم در اين چند سال هيچ خبري از او نداشتم تا اينكه ناگهان شنيدم از خانه سالمنداني در مهرشهر كرج سر درآورده، و بعد هم خبر ناگوار درگذشتش را دريافتم. همچنين شنيدم كه در اواخر عمر گويا از دست كساني كه منطقاً بايد نگران و دلسوزش ميبودند، به هر دليل نگراني و دلسوزي چنداني نديده است، نميدانم! اما يقين دارم كه او شايد به استثناي همان دو، سه سال پايان حياتش، كه بخشي از آن هم احتمالاً در فراموشي و بيخودي كامل سپري شده بود، از زمره خوشبختترين و كامرانترين مردمان دنيا بوده است. درباره علت خوشبختي و كامراني او باز سخن ميگويم، اما فعلاً همين اشاره بس كه يك بار خانم پوري سلطاني به من گفت كه اگر اين ملت ميفهميدند فاني چه خدمتي به آنها و به اين مملكت كرده، دست و پايش را ميبوسيدند... واي دريغ كه نبوسيديم و برفت!
در اين مختصر ميكوشم درباره آنچه خود شخصاً ديدهام و درباره او ميدانم سخن بگويم، درباره اينكه او كه بود و چه كرد و چرا چنين مورد تكريم و احترام جامعه روشنفكري ايران قرار گرفت و چه ويژگيهاي خاصي سبب شد تا شخصيتي چنين يگانه و منحصربهفرد بيابد و اينكه چرا معتقدم او از زمره خوشبختترين و كامرانترين مردمان دنيا بود.
فاني به طرز حيرتآوري باسواد و خوشحافظه بود، بسياري چيزها را ميدانست كه به قول داريوش شايگان، ظاهراً هيچ ربطي هم به هم نداشتند. او به مدد تخيل عظيمش همه چيز را در ذهن پيچيدهاش به شكلي اعجابآور طبقهبندي ميكرد و به هم ربط ميداد. از گونتر گراس تا آقا بزرگ تهراني، از مباحث بسيار فني و تخصصي در باب سينما تا مباحثي به همان حد فني و تخصصي در باب موسيقي، از تحول مصوتهاي مركب در زبانهاي ايراني تا اينكه چرا امريكا بهرغم تمام پلشتيهاي انكارناپذيرش، مهد مدرنيته است! يك بار در وصف احوالات صوفيه به من گفت مادام كه اين جماعت جريده ميروند، مهربانترين مردمان روي زمين هستند، اما چون به گذرگاه عافيت مبتلا شوند مبدل به عبوسترين مردمان دنيا ميشوند! كنار ميز خانم رازي، در مخزن كتابهاي ايرانشناسي ميايستاد و انگشتش را به لب زيرينش ميكشيد و كتابهاي فارسي و عربي و انگليسي را تورق ميكرد و اگر كسي مزاحمش نميشد، يا اگر احياناً الزام تدخيني پيش نميآمد، شايد همانجا ايستاده كل يك كتاب را ميخواند و به خاطر ميسپرد، و عجبا كه هرآنچه را هم كه ميخواند بهخاطر ميسپرد؛ آري، واقعا كه غبطهبرانگيز بود وقتي با آن دقت و جزييات هم از بودلر سخن ميگفت و هم از شيخ صفيالدين اردبيلي.
يك بار كه ديد من رمان ميخوانم از من پرسيد بهنظرت بهترين رمان دنيا كدام است! حيرتزده پرسيدم مگر اصلاً ميشود به چنين سوالي پاسخ هم داد؟ و او خيلي آسوده گفت بله كه ميشود، به نظر من «اِدوكاسيون سانتيمانتل، تربيت احساسات» اثر گوستاو فلوبر بهترين رمان دنيا است! هنوز هم نميدانم آيا حق با او بود يا با من، اما اين فرمايش، آن هم از قول مترجم آثار مدرن و پسامدرني مانند «تريستانا»ي لوئيس بونوئل، و «موش و گربه» گونترگراس، برايم بسيار غريب مينمود. بعدها كه بيشتر با او و با مفهوم شيءِ زيباييشناختي آشنا شدم، دانستم آدميزاد ميتواند هم از مقامات حاج قربان سليماني لذت ببرد و هم از نوكتورنهاي شوپن، چرا كه زيبايي هيچ فرقي با زيبايي ندارد!
ميدانستم كه يكي از نزديكترين دوستانش، و شايد حتي نزديكترين دوستش، استاد بهاءالدين خرمشاهي بود. در يكي دو مهماني شاهد صميميت بيشائبه و دوستي غبطهبرانگيز ميان آن دو بودم و بهرغم اين ميديدم كه از بسياري جهات نهتنها هيچ شباهتي به هم نداشتند بلكه حتي نقطه مقابل هم بودند. يكي به جد و طنز تحذير ميداد كه امان از «آن تلخوش كه صوفي اُمّالخبائثش خواند» و ديگري به جد و طنز تسخر ميزد كه «اشهي لنا و احلي مِن قُبله العذارا»! به قول خود فاني چه فايده دارد آدم با كساني دوست باشد كه عيناً شبيه به خودش باشند. به باور او دوستان بايد چنان متفاوت باشند كه شخصيت يكديگر را تكميل كنند و بهنظرم اوج آزادگي و رهايي نيز در همين شيوه سلوك نهفته است. خواندن بخشي از خاطرات فاني كه در آن به دوستياش با خرمشاهي نيز اشاره كرده خالي از لطف نيست («جشننامه كامران فاني»، در: بخارا، به همت علي دهباشي، 1395، فروردين و ارديبهشت، شماره 111، ص 109-110):
در سال 1341 ديپلم طبيعي گرفتم و در همان سال در كنكور شركت كردم و در رشته پزشكي دانشگاه تهران قبول شدم. ولي شور و شيفتگي و هوش و حواسم متوجه ادبيات بود. وقتي از دانشكده پزشكي پايين ميآمدم و به كنار دانشكده ادبيات ميرسيدم، بياختيار وارد آنجا ميشدم. در جعبه اعلانات چشمم به نام درسها و استادان ادبيات فارسي ميخورد: جلالالدين همايي، بديعالزمان فروزانفر، پرويز خانلري، ذبيحالله صفا، مسحور و مجذوب ميشدم. سرانجام تصميم گرفتم تغيير رشته بدهم. سال سوم پزشكي بودم كه دو مرتبه كنكور دادم و قبول شدم. وقتي براي اسمنويسي به دانشكده ادبيات رفتم، مامور ثبتنام گفت: شما در كنكور نفر هفتم شدهايد و ميتوانيد به دانشكده پزشكي برويد، چرا اينجا آمدهايد؟ گفتم اين رشته را دوست دارم. گفت اشتباه ميكنيد، حاضر نبود اسم مرا بنويسد. سرانجام كارت دانشجوييام را نشانش دادم و گفتم من دانشجوي سال سوم پزشكي هستم. در حالي كه سرش را تكان ميداد با اكراه اسم مرا نوشت. در همان سال همشهري همدل و همزبانم بهاءالدين خرمشاهي نيز از رشته پزشكي دانشگاه جديدالتأسيس ملي كوچيد و به دانشكده ادبيات آمد و از آن پس دوستي و مهري ميانمان آغاز شد كه گذشت زمان جز بر ژرفاي آن نيفزوده است.
در آن سالها آرزوي هر جواني ورود به رشته پزشكي بود، و اينكه رشته ادبيات فارسي در آن ايام از چنان جذابيتي برخوردار بود كه ميتوانست حتي قبولشدگان رشته پزشكي را هم به سوي خود جلب كند، واقعاً كه حيرتآور و تأملبرانگيز است. اميدوارم باز روزگاري فرابرسد كه همان رونق و جذابيت به دانشكدههاي ادبيات باز گردد، زيرا يقين دارم چنين اتفاق خجستهاي بيگمان مايه بقا و ضامن دوام هرچه بيشتر ما ايرانيان خواهد بود!
باري تجمع آن حجم از دانش و تخيل و آزادگي در وجود يك فرد، بايد بسيار وحشتانگيز ميبود، اما واقعيت اين است كه نه تنها هيچ چيز وحشتانگيزي در وجود فاني وجود نداشت، بلكه وجودش سراسر آكنده از آرامش بود و رهايي! جالب است كه نخستين برخوردم با او هيچ خوب نبود، حتي از به خاطر آوردنش هم خجالت ميكشم. ماجرا به سالها پيش باز ميگردد. او كه هفده سالي از من بزرگتر بود روزي از من پرسيد شما كلماتي را كه با مصوت شروع ميشوند، با گلوتال استاپ آغازين واجنويسي ميكنيد يا بدون آن؟ و من كه مثلاً زبانشناس بودم با ترديد گفتم بله، و بعد افزودم يعني احتمالاً...! و او لبخندي زد و كامِ ناتمامي از سيگارش گرفت و با لحن خجول مألوفش گفت: دكتر حقشناسِ شما هم يك چيزهايي در همين مايهها گفته، اما او هم درست نفهميده است ماجرا از چه قرار است! من برآشفته شدم، اما او خيلي مهربانانه و بزرگمنشانه به من فهماند كه «بحث طلبهاي» است و در چنين مباحثي جايي براي چنان عصبانيتهايي نيست!
محضرش بهواقع كه از هر حيث آموزنده بود؛ به قول استاد حسين معصومي همداني، گرچه فاني هيچ ارادت يا حتي شايد باوري به عرفان نداشت، خود عارفي تمام و كمال بود! او هيچگاه جريده را رها نكرد و هرگز گرفتار گذرگاه عافيت نشد. حقا كه به قول استاد خرمشاهي (بخارا، همان، ص 141):
چنين وارسته كمتر آدمي هست. بزرگ است بدون بزرگنمايي و بزرگوار است همواره در هالهاي از فروتني. انسان چنين فروتن در اين پايه و با اين مايه فضل و فرهنگ كمتر داريم، يا اگر داريم من نميشناسم.
باري، ويژگيهايي كه در اينجا برشمردم گرچه همه به جاي خود بسيار نيكو و زيبا هستند، اما بايد دانست كه اين قبيل ويژگيها هرگز به تنهايي نميتوانستند نام فاني را اينگونه بزرگ و گرامي، و يادش را چنين باقي و برقرار سازند! بزرگي فاني روي ديگري هم دارد كه به آثار قلمي متعدد و متنوع، و مخصوصاً به تخصصش در كار كتابداري مربوط ميشود. ناديده گرفتن اين بُعد از زندگي فاني تصويري مخدوش و نارسا از وي به دست ميدهد.
در جشننامه خواندني و مهمي كه علي دهباشي در سال 1395 براي فاني درآورد و بدان اشاره كرديم (ص 80-277) فصلي هست با عنوان «كتابشناسي كامران فاني» به قلم خانم ناهيد حبيبيآزاد (ص 86-108). اين فصل شامل مشخصات كتابشناختي انبوه كتابها و مقالاتي است كه فاني طي ساليان سال تأليف يا ترجمه كرده است. در اين فهرست با آثار متعددي در حوزهها گوناگوني مواجه ميشويم همچون ادبيات، تاريخ ايران و جهان، دانشنامهنويسي، كتابداري، تاريخ علم و فلسفه، قرآنپژوهي، سينما، زبان فارسي، ترجمه، ايرانشناسي، نقد ادبي، تاريخ هنر، مرجعشناسي، فيلم و موسيقي و غيره و غيره. اين آثار به خوبي مبين دامنه علايق گسترده و حوزه كاري فاني هستند، اما بايد توجه داشت كه تمام اين آثار، بهرغم گونهگوني و تنوع ظاهري كه دارند، عمدتاً به بخشهاي مختلف يك موضوع واحد، يعني ايرانشناسي مربوط ميشوند كه حوزه اصلي كار وي در حرفه كتابدارياش بود. در همان جشننامهاي كه علي دهباشي مردانه و با اصرار تمام درآورد (چون فاني مطلقاً زير بار جشننامه خودش نميرفت و حقا كه دست دهباشي درد نكناد!) فصل كوتاهي هم هست با عنوان «حديث نفس» كه به سخنان فاني درباره خودش اختصاص دارد. او در آنجا ضمن بحث درباره آثارش چنين تصريح كرده است:
ديگر كتاب ردهبندي تاريخ ايران است كه در دو جلد يكي طبق نظام طبقهبندي كنگره و ديگري نظام دهدهي ديويي تدوين شده است. كتاب ردهبندي فلسفه اسلامي را نيز تدوين كردهام. ولي مهمترين اثري كه در زمينه علوم كتابداري تهيه و تدوين كردهام و حاصل بيش از سي سال كار در كتابخانه است كتاب سرعنوانهاي موضوعي فارسي است. اين كتاب با همكاري خانم پوري سلطاني، كتابدار برجستهاي كه همت والايش نقشي اساسي در پيشبرد كتابداري ايران داشته، تأليف شده است. اين كتاب نخستينبار در سال 1362 منتشر شد و پس از آن سه پيوست آن نيز انتشار يافته است. ويرايش سوم آن در 6000 صفحه حدود يكصد هزار موضوع استاندارد را در تمام معارف بشري در بردارد (همان، ص 119) .
شايد معناي تاريخي سخنان فوق براي خوانندگان ناآشنا با كتابداري و تاريخ آن در ايران، چندان كه بايد روشن نباشد، و شايد هيچ توضيحي به اندازه توضيحات تخصصي كارشناس برجستهاي چون پوري سلطاني نتواند اهميت اين سخنان و اهميت كار فاني را در تاريخ فرهنگ معاصر ايران براي ما آشكار كند و نشان بدهد كه او چگونه مهمترين نقش را در بنا نهادن پايههاي كتابداري نوين در ايران بر عهده داشت. گرچه نقل قول زير اندكي طولاني است اما شايد مختصرتر و دقيقتر از اين هم نتوان اهميت كار فاني را شرح داد:
اين مركز [مركز خدمات كتابداري] به عنوان نيرويي براي رشد و پويايي كتابخانههاي ايران در مهر 1347 تأسيس شد و براي رسيدن به اهدافش، انجام خدمات فني متمركز را مبتني بر استانداردهاي جهاني، كه در آن زمان به كلّي در ايران ناشناخته بود، در سرلوحه كار خود قرار داد. بخش اصلي خدمات فني در كتابخانهها فهرستنويسي و ردهبندي است و از اين رهگذر است كه ميتوان منابع موجود در كتابخانه را از طريقِ پديدآورنده، عنوان، يا موضوع كتاب بازيابي كرد، و اين همه نياز به ابزارهايي خاص دارد. در كشوري كه فاقد هرگونه ابزار لازم براي اين كار است، چگونه ميشود به مقصود رسيد؟ لذا دست به كار تحقيق براي تدوين اين ابزار شديم. سرعنوانهاي موضوعي فارسي (1) اولين آنها بود. از آنجا كه در همه حوزههاي دانش بشري كتاب منتشر ميشود، پس براي تهيه سرعنوانهاي موضوعي فارسي در مركز خدمات كتابداري به دانشي به گستردگي همه زمينههاي دانش بشري نياز داشتيم. متأسفانه در آن زمان حتي واژهنامههاي موضوعي انگليسي به فارسي به تعداد انگشتان يك دست وجود نداشت كه با استفاده از آنها بتوان ترمها و اصطلاحهاي لازم را به دست آورد. لذا ميتوانيد حدس بزنيد كه وجود نازنيني مثل آقاي فاني كه علاوه بر خوي انساني كه در همه حال وجود حاضر به هرگونه كمك هستند و داراي دانشي چنان گسترده بودند، چقدر ميتوانست مغتنم باشد. امروز سرعنوانهاي موضوعي فارسي كه هر اصطلاح آن تكبهتك روي برگههاي مخصوص ضبط و ويراستاري ميشد، در سه جلد در قطع رحلي منتشر شده است كه اگر پيوستهاي آن را بهحساب آوريم از چهار جلد هم تجاوز خواهد كرد و اين كتابي است كه هماكنون بدون استثنا در تمام كتابخانههاي ايران به عنوان اساسيترين ابزار فهرستنويسي بهكار ميرود. حتي بسياري از كتابخانههاي خارج از كشور هم كه مجموعه فارسي دارند آن را خريدهاند. [...] ميخواهم در اينجا اعلام كنم كه اگر آقاي فاني نبودند امكان نداشت بتوان به چنين نتيجهاي رسيد و همه اين كارها مديون ايشان است. [...] در سال 1352 به عضويت هيات علمي مركز خدمات كتابداري درآمدند ولي قبل از آن هم در كميته تحقيقات كه مركب از اعضاي هيات علمي مركز بود، عضويت داشتند و كميته همواره از نظرات ايشان در مورد ساير پژوهشهايي كه در دست بود بهرهمند ميشد.
به محض شروع به ردهبندي كتابها مشاهده كرديم كه بخشهاي مربوط به به ايران در هر دو ردهبندي متداول در جهان بسيار ناقص و ناكارآمد است. به عنوان مثال ردهبندي ديويي براي زبانهاي ايراني با بيش از چندين قرن سابقه زباني و نوشتاري يك شماره اعشاري 5/491 اختصاص يافته بود ولي براي زبان انگليسي مجموعاً 10 شماره عدد صحيح كه با تقسيمهاي فرعي و اعشاري آن بالغ بر صدها شماره ميشد. همينگونه بود در مورد ساير بخشهاي مربوط به ايران مثل جغرافيا، اسلام، تاريخ، فلسفه و غيره.
در ردهبندي كتابخانه كنگره امريكا كه كاربرد آن در كتابخانههاي اروپايي و آسيايي روزبهروز گسترش مييافت، نيز وضع به همين منوال بود. بدون استثنا در تمام گسترشها و ساير امور پژوهشي مركز همواره نظر صائب آقاي فاني ملاك بوده است. دو رده تاريخ (2) و فلسفه (3) مستقيماً توسط خود ايشان تدوين شده و نهتنها به عنوان ابزار كار، بلكه به عنوان يك كتاب مرجع همواره مورد استفاده قرار گرفت.
ذكر اين نكته هم ضروري است كه برنامهريزي و عملكرد مركز خدمات كتابداري براي نوسازي كتابخانههاي ايران - بهخصوص - كتابخانههاي تخصصي و دانشگاهي - آن هم هماهنگ و همسو با استانداردهاي بينالمللي، بيشتر جنبه كاربردي به خود ميگرفت ولي انجام اين مهم در گروی پايهها و مباني نظري فلسفي بود كه بدون شك كاري بود كارستان و اگر همياري و كمكهاي فكري آقاي فاني نبود، مسلماً امكان نداشت اين همه كار پژوهشي در مدتي كوتاه به ثمر برسد و پايههاي كتابداري نوين را در جامعه بنا نهد - چنانكه امروز ميبينيم. كار فاني منحصر به تهيه و تدوين سرعنوانهاي موضوعي فارسي و گسترش ردهبنديها نميشد. او هر زمان كه در مركز خدمات كتابداري - و بعد از ادغام آن در كتابخانه ملي ايران- در كتابخانه حضور داشت گره از مشكلات كاري ساير همكارانش ميگشود. در تعيين اسم اشهر مشاهير و نويسندگان كه حاصلش فهرست مستند مشاهير (4) شد، در تعيين موضوع كتابها، در راهنمايي و ترجمه مقالات براي نشريات و دهها كار ديگر يار و ياور بود [...] بهراستي كه كه كتابداري نوين ايران - و بهخصوص مركز خدمات كتابداري - از شانس و بخت والايي برخوردار بود كه تصادف روزگار، فاني را نصيب آنها كرد.
روشنفكران ايراني از زمان مشروطه تاكنون، غالباً يا در مخالفت با حكومت وقت سخن گفتهاند، يا در مخالفت با جهان غرب، يا در مخالفت با هر دو! البته مخالفت با «وضع موجود» (status quo) بخشي جداييناپذير از وجهه يا پرستيژِ روشنفكران در تمام جهان محسوب ميشود، اما چنين بهنظر ميرسد كه اين وجهه در ايران، شايد به يادگار از جريانهاي چپ و برانداز احزاب و گروههاي سياسي افراطي پيش از انقلاب، شدت بيشتري از بقيه جهان داشته باشد؛ و اما در اين ميان روشنفكراني نيز بودهاند كه به جاي ايراد گرفتن از همه چيز و مخالفخواني و درافتادن با وضع موجود، آستين همت بالا زده و سعي كردهاند تا در حد توان خود، بدون درگير شدن در كارهاي سياسي، از امكانات موجود براي اصلاح امور استفاده كنند و فرهنگ جامعه را پيش ببرند، و فاني بيترديد نمونه بارزي از چنين روشنفكراني در ايرن بوده است. وقتي ميشنويم كه در ردهبندي ديويي، فقط 10 شماره عدد صحيح و بالغ بر صدها شماره اعشاري را به زبان انگليسي اختصاص دادهاند، اما براي زبان فارسي با آن سابقه تاريخي عظيم و شواهد بيبديلش، تنها يك شماره اعشاري وجود دارد، سادهترين كار اين است كه به انتقاد از استعمار غرب بپردازيم و آن را عامل و مسبب تمام بدبختيهاي خاورزمين و ايران بدانيم، يا اينكه حكومت را مسبب اين نقصان و كوتاهي قلمداد كنيم. اما فاني به جاي اين سادهترين و كمخرجترين راهها - كه در بسياري از موارد نخستين شرطش خودفريبي است - دشوارترين راه را برگزيد و با تلاش بسيار جاي خالي مربوط به تاريخ ايران و زبانهاي ايراني را با سي سال كار و پژوهش مداوم پر كرد! به نظر بنده همين تصور كه غربيها وظيفه دارند مشكلات ما را حل كنند و اگر نميكنند از خباثتشان يا از ناتواني حكومتهاي وقت است، خود بارزترين نشانه استعمارزدگي و سياستزدگي ماست. روشنفكران ما بسيار بدين شائبه و پندار غلط مبتلا بودهاند، اما فاني چه پيش از انقلاب و چه پس از آن، هيچ نسبتي با اين تصور كودكانه و اين باور بيمارگونه نداشت. او در تمام طول زندگياش كوشيد تا از طريق تدوين كتابهاي مرجع و دانشنامههاي گوناگون و مخصوصاً كار در حوزه تخصصي خودش يعني كتابداري و فهرستنويسي، باعث اعتلاي زبان فارسي و فرهنگ ايراني باشد و حقا كه چنين بود. اگر اين بخش از زندگي و كار فاني را ناديده بگيريم و از آن سخن نگوييم، عملا تصويري ناصحيح و ناقص و مغلوط از او به دست دادهايم.
باري، كساني كه از دور به كتابدارها نگاه ميكنند، شايد تصور كنند كه آنها در راهروهاي باريك و بيانتهاي بين قفسههاي كتاب، در رفتوآمدند و كتابها را جابهجا ميكنند، يا در اتاقهاي پر از فيش و برگه مشغول نوشتن فهرستهاي بيپايان هستند و زندگاني كسالتبار و ملالآوري را از سر ميگذرانند، اما واقعيت جز اين است. به قول خود فاني («گفتوگو با كامران فاني»، [مصاحبه با] كيوان سپهر، همان، ص 214):
من قبل از اينكه مترجم يا نويسنده باشم خواننده كتاب هستم. در ته دل ميخواستم به كتابخانه بروم و در كتابخانه باشم و در آنجا با كتاب مأنوس شوم و نهايتاً هم اگر قرار بود به ازاي دستمزدي كه ميگيرم كاري انجام دهم، اين كار كمك به حفظ و نگهداري كتاب باشد و كمك به كتابخوان. وانگهي «كتابداري» فلسفه و شيوه درست خواندن را ميآموزد و به درست انديشيدن كمك ميكند، پس چه بهتر از اين! هنوز هم اگر زمان به عقب برگردد، انتخابم همان خواهد بود.
بورخس باغ رضوان را بهصورت كتابخانهاي عظيم و بيانتها تصوير كرده است، و من معتقدم خوشبختترين مردمان جهان كساني هستند كه هم كتابخانه را رضوان ميدانند، و هم خود كتابدارند، و ازقضا فاني چنين بود!
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي
پاورقي:
1- سرعنوانهای موضوعی فارسی، زیر نظر پوری سلطانی و کامران فانی، با همکاری مهناز رهبری اصل، ویراست سوم. تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران. 1381 (3 جلد).
2- ردهبندی دهدهی دیویی: تاریخ ایران. تدوین کامران فانی. ویراست سوم: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1378 و رده DSR تاریخ ایران، بازنویسی و گسترش تاریخ ایران در نظام ردهبندی کتابخانه کنگره. ویراست چهارم. تنظیم و تدوین و کامران فانی. تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1386.
3- رده BBR فلسفه اسلامی. بازنویسی و گسترش فلسفه اسلامی در نظام ردهبندی کتابخانه کنگره. ویراست دوم. تنظیم و تدوین کامران فانی. تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1386.
4- فهرست مستند اسامی مشاهیر و مؤلفان. ویراست 3. به کوشش مرضیه هدایت و شهره دریایی با همکاری راضیه رحیمیپور و مریم حاتمی. تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1382.