حسين وفاپور
حوزه الهيات عصبشناسي از حوزههاي جديد در الهيات است كه در دو دهه اخير اهميت ويژهاي پيدا كرده است و هر روزه محققان جديدي در سراسر دنيا به تحقيق و پژوهش در اين حوزه ميپردازند. از آنجا كه اين موضوع به حوزه علوم تجربي نزديك بوده و از صرف مباحث نظري خارج شده است، محققان زيادي در دنيا با نگاه تجربي و آزمايشگاهي و خصوصا با بررسي تاثيرات مختلف مغز در ارتباط با مباحث الهياتي و واكنشهاي متنوع سيستم اعصاب بر اثر درگير شدن با اين دست مباحث بدان پرداختهاند و پژوهشهاي ارزشمندي نيز در اين خصوص دراختيار محققان قرار گرفته است. تلفيق دو رشته به نظر كاملا مجزا يعني الهيات و عصبشناسي در تحقيقات و پژوهشهاي مرتبط با دين و معنويت در سطح جهان توانسته نتايج ارزشمندي را در اختيار الهيدانان و عصبشناسان قرار بدهد و زمينه كمك به فراهم شدن زندگي بهتر براي عموم مردم و شرايط سياستگذاري مناسبتر براي متوليان امر و مديران را نيز مهيا سازد. اگرچه در ايران از يك طرف تكنولوژي و امكانات موردنياز و محققان توانمند براي پژوهش درباره واكنشها و تغييرات مغز و سيستم اعصاب هنگام مواجهه با شرايط مختلف وجود دارد و از طرف ديگر الهيدانان بسياري به حوزه جديد الهيات عصبشناسي علاقه نشان داده و در اين موضوع قلمفرسايي كردهاند وليكن متاسفانه نبود روحيه كار پژوهشي مشترك و بينرشتهاي و برخي ملاحظات اجتماعي و فرهنگي، موجب شده است كه تقريبا هيچ پژوهش موفق و اثرگذاري در اين زمينه انجام نشود و موارد معدود پژوهش در اين موضوع نيز به جهت عدم تداوم و پيوستگي، اثرگذاري خاصي نداشته باشد.
خوشبختانه در سطح جهاني اين مطالعات بينرشتهاي بسيار فراوان يافت شده و نمونههاي بسيار خوبي براي استفاده محققان و انديشهورزان داخلي دراختيار قرار گرفته است. يكي از معروفترين و پايهگذاران اين حوزه در جهان، متخصص عصبشناسي، دكتر اندرو نيوبرگ است كه به همراه چند محقق ديگر، پژوهشهاي بسيار متنوع و مستمري در اين حوزه انجام داده و نتايج ارزشمند آن نيز به صورت كتاب و مقاله در اختيار ديگران قرار گرفته است.
در ايران نيز تاكنون چندين كتاب از نيوبرگ ترجمه شده كه مورد استقبال مخاطبان نيز قرار گرفته است. كتاب «چرا به باورهايمان باور دارم» نيز از جمله آثار مهم و اثرگذار نيوبرگ است كه با ترجمه حسين وفاپور، حميد اميرچقماقي و حسين ثقفي هير به همت انتشارات نگارستان انديشه در اختيار محققان و عموم علاقهمندان قرار گرفته است. به نظر ميرسد با توجه به اهميت و جايگاه مهم مباحث دين و الهيات در ايران و اثرگذاري چند بعدي آن در زندگي امروزه ايرانيان، موضوع الهيات عصبشناسي نيز از جمله حوزههايي است كه توجه به آن بيش از پيش نمايان شده و لازم است به صورت ويژه بدان پرداخته شود. در اين ميان مطالعه يكي از شاخصترين استادان اين حوزه در جهان چه با نظراتش موافق باشيم و چه نباشيم، بر پژوهشگران و علامقهمندان اين حوزه ضروري به نظر ميرسد. در زير به چند بعد مهم در مطالعات الهيات عصبشناختي پرداخته خواهد شد و نكاتي از اين كتاب در ارتباط با اين ابعاد كه قابل توجه براي انديشهورزان خواهد بود را بيان خواهيم كرد.
عصبشناسي و شكلگيري باور ديني و معونيت (شكلگيري يك باور از منظر عصبشناختي)
هدف اصلي از كتاب «چرا به باورهايمان باور دارم» نشان دادن فرآيند شكلگيري باور در انسان و به دنبال آن نتايج عملي مثبت و منفي حاصل از هر باور است. توجه به مولفههاي دروني و بيروني انسان در شكلگيري هر نوع باوري، به ويژه باورهاي ديني كه مقصود اصلي نويسنده است، به مشخص شدن بيشتر چگونگي شكلگيري باور در انسان و به تبع آن اصلاح باورها، جلوگيري از شكلگيري باورهاي افراطي و تقويت باورهاي موثر براي كمك به زندگي بهتر و شايستهتر در انسان كمك خواهد كرد. «باور با اولين سرنخهاي اطلاعاتي كه از طريق حواس ما وارد ميشود، شروع ميشود و در قلمرويی مبهم به نام آگاهي به اوج خود ميرسد.» مهمترين و پايهايترين باور ديني، اصل وجود خداست كه نقش محوري در تمام باورهاي انسان دينمدار دارد. تقريبا تمام باورها و تجربيات ديني حول محور اين باور اساسي شكل گرفته و با تجربيات معنوي تقويت ميشود. شكلگيري اين باور اساسي نيز به مولفههاي مهمي ازجمله ساختار بيولوژيك مغز، تربيت دوران كودكي، محيط پيراموني و توجه به وفاق اجتماعي، بستگي دارد. به همين جهت نيوبرگ با بررسي اين زمينهها و فرآيند شكلگيري باور در انسان در اين كتاب و ديگر آثار خود، به محققان الهيات و عصبشناسي كمك ميكند تا بتوانند به ابعاد مختلف عصبشناختي باور بيش از پيش توجه داشته باشند.
اصلاح و تكميل باور ديني
باور ديني طي دوران حيات آدمي نيازمند تكميل و اصلاح است. اينكه تصور كنيم بدون اصلاح و بازيابي باورهاي ديني خود ميتوان تا آخر عمر با همان باورهاي ابتدايي خود شادمانه و با آرامش زندگي كرد، تصور دقيقي نيست. چراكه در عين اينكه تقويت و استمرار بر باورهاي قبلي لازمه سلامت معنوي انسان است، اصلاح باورها و در مواردي جايگزيني باوري جديد به جاي باور قبلي نيز ميتواند به بحرانهاي شناختي و معنوي انسان كمك كند، اگرچه تغيير باور همانند جايگزيني پارادايم در ساحت علم به سختي اتفاق ميافتد و تبعات آن براي يك باورمند بسيار زياد است، ولي اين فرآيند نيز از الزامات زندگي بشر و مسير طبيعي انسان خصوصا انسان مدرن است.
«ما ميخوانيم و بررسي ميكنيم و به مراسم مذهبي ميرويم، به دنبال پاسخ سوالات خود و جستوجوي حقيقت هستيم. اگر مغايرتهايي پيدا كنيم، ممكن است باورهايمان را تغيير دهيم، اما مهم نيست كه چگونه باور خود را اصلاح كنيم، برخي اطلاعات جديد قطعا ما را متزلزل خواهد ساخت.» و در اين مسير مهم است كه بياموزيم چگونه با تضاد در باورهاي خود كنار بياييم و بتوانيم با اصلاح و تكميل باورهاي خود از ايجاد بحران و بيمعنايي در زندگي خود جلوگيري كنيم؛ «وقتي با باوري مواجه ميشويم كه در تضاد با باور خودمان است، تلاش و زمان بيشتري لازم است تا اين سوگيريهاي شناختي مبتني بر بيولوژي را ناديده بگيريم، اما با انجام اين كار، ميتوانيم ذهن گشودهتري داشته باشيم. حتي ميتوانيم به جايي برسيم كه متوجه شويم بسياري از مفاهيم مانند خير و شر، دلبخواه و نسبي بوده و تا حد زيادي بستگي به شرايط و موقعيت دارد.» اگرچه ممكن است اصلاح يا تكميل باور انساني در سنين بالاتر سختتر و حتي در مواردي غيرممكن است:
«اما هنگامي كه مغز ما نظام اخلاقي خود را بنيان نهاد، با افزايش سن، تغيير آن نظام دشوارتر خواهد شد، زيرا در دوران بزرگسالي مغز مقدار زيادي از ظرفيت خود را براي ايجاد ارتباطات عصبي جديد از دست ميدهد. با درنظر گرفتن اين امر ميتوان توضيح داد كه چرا ساختار اخلاقي جوامع بهكندي تغيير ميكند و چرا اغلب دههها طول ميكشد تا يك جامعه آرمانهاي مختلف را بپذيرد.»
نيوبرگ اعتقاد دارد با بالا رفتن سن، تغيير و اصلاح باورهاي انسان بسيار سخت خواهد شد اگرچه غيرممكن نخواهد بود: «در 18 سالگي اعتقادات ما تپههايياند كه از فراز آنها به پايين نگاه ميكنيم و در 45 سالگي غارهايي هستند كه در آنها پنهان ميشويم.»
وليكن ما كماكان براي تداوم حيات به باورهاي خود نياز داريم پس چه بهتر كه تلاش كنيم باورهاي سازندهتري داشته باشيم: «ما ممكن است برخي از باورهاي خود را در طول زندگي اصلاح كنيم؛ اما هر چه سن ما بالاتر ميرود، تا حدودي به دليل معماري مغز پير ما، تغييرات كمتري اتفاق خواهد افتاد. با اين حال، مهم نيست كه چند سال داريم، ما براي گذران عمر، به باورهايمان نياز داريم.»
الهيات عصبشناسي، مداراي ديني
يكي از نتايج مهم پژوهشهاي حوزه علومشناختي دين، تاثير مهمي است كه ميتواند در موضوع دين داشته باشد. تدقيق در مباحث عصبشناسي و توسعه پژوهشهاي تجربي در آن، مؤيدي بسيار قوي و اساسي در موضع ديني است. اينكه چگونه يك فهم ديني و جهانبيني ديني در شخص مومن شكل ميگيرد و زمينههاي اثرگذار در شكلگيري باور ازجمله ساختار مغزي و عصبي انسان و خود فرد، تربيت دوران كودكي، محيط پيراموني و اجتماعي و مواجه فرد با ناملايمات يا خوشيها همه و همه از عواملي است كه منجر به شكلگيري باوري خاص در فرد ميشود و توجه به اين عوامل كمك ميكند تا درك كنيم اينكه چقدر اين فهم متكثر و متعدد است و هيچگاه به اطلاق نخواهد رسيد؛ لذا براي آرامش خود هم كه شده بايد بدانيم به سهم خود برداشتي از اين حقيقت لايزال خواهيم داشت و هر كس نيز فهم خود را از اين حقيقت دارد و شايد هرگز به فهم واقعي و كامل از حقيقت نائل نشويم. اين امر ممكن است آدمي را نگران و مضطرب سازد ولي: «شما ميتوانيد آن را طبيعت يا سرنوشت انساني بناميد، اما چگونه در چنين وضعيت عدم اطمينان دائمي، ما خوشبختي و آرامش را پيدا ميكنيم؟ اولين قدم اين است كه ياد بگيريم براي زنده ماندن نيازي به درك حقيقت مطلق نداريم. ما ميتوانيم اسرار جهان و اسرار مغز را درك كنيم و ما ميتوانيم ياد بگيريم كه به شهود خود اعتماد كنيم، به انگيزههاي زيستي و حتي معنوي خود ايمان داشته باشيم. وقتي اين كار را انجام بدهيم، متوجه ميشويم كه خوابيدن در شب راحتتر است.»
در اين درك خود از جهان و نيل به باور خود، هرقدر به باور ديگران نيز توجه داشته باشيم و ذهن خود را براي شنيدن باورهاي ديگر گشوده نگه داريم، زندگي آسودهتري براي خود و ديگران خواهيم ساخت و جهان امنتري براي تداوم حيات بشر، سامان خواهد يافت: «باورهاي متفاوت ميتوانند ذهن را به روي احتمالاتي بگشايند كه قبلا هرگز تصورشان نكرده بوديم و اين گشودگي ذهن را ميتوان با حفظ احترام و رأفت در گفتوگوي دلسوزانه بين همه طرفهاي بحث معنوي، به ويژه ميان ديدگاههاي علمي و ديني، به بهترين وجه به دست آورد. به عقيده من اينشتين وقتي گفت: «علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم كور است» دقيقا منظورش چنين چيزي بود. همه ما ميتوانيم از زيبايي و اسرار جهان شگفتزده شويم، خواه طريق تلسكوپ نظارهگر شويم، خواه در جان و ضمير خود تأمل كنيم. در طبيعت مغز ما جستوجوي عميقترين حقيقتها نهفته است و هر چند ممكن است هرگز حقيقت را به طور كامل درك نكنيم، اين حق ما و ميراث زيستي ماست كه تلاش كنيم.» اين درك جهان با تفاوت نگرشها و از منظرهاي مختلف به همه ما كمك خواهد كرد تا جهان بهتري بسازيم: «اگر همه ما وقت بگذاريم تا جهان را از منظر مردم بيشتري درك كنيم، جهان امنتر ميشود. باورمندي بهتر شدن مستلزم آن است كه به طور موقت درونيترين باورهاي خود را معلق كنيد. اين امر جسارت ميخواهد.» «وقتي از دالايي لاما پرسيده شد كه اگر مطالعات علمي اعتقاداتش را باطل كند، چه ميكند، او لبخندي كنايهآميز زد و گفت: «به سادگي باورهايم را تغيير ميدهم!» او توضيح داد كه بودا تاكيد كرده كه روشي كه ما واقعيت را درك ميكنيم تفسيري است و هيچ حقيقت قطعي واحدي وجود ندارد. در فكر بودم كه آيا چنين تفاوتهايي در باورها بر فرآيندهاي عصبشناختي در طول عمل دعا تاثير ميگذارد. به زودي متوجه شدم كه پاسخ يك «نه» مشروط بود.» مطالعات عصبشناسي با نشان دادن ابعاد مختلفت شكلگيري باور و نشان دادن تقارن بيش از پيش اين باورها، ميتواند تعارضات و نزاعهاي ميان اديان و مذاهب و برتري طلبي يكي بر ديگري را كمتر كند.
توجه به محدوديتهاي ذهن انسان
در درك واقعيت
پژوهشهاي عصبشناسي و خصوصا مباحث مربوط به آن در حوزه الهيات به خوبي نشان ميدهد كه به چه ميزان درك و شناخت ما از واقعيت محدود به محيط زندگي و آموزشها و تلقينات دوران كودكي و محدوديتهاي عصبي و بيولوژيكي ما است و چرا خارج از اين مولفهها توان فكر كردن نداريم مانند همان مقولاتي كه كانت در حس و عقل بيان داشته بود كه فكر ما را به خود محدود ساخته است. از ديگر سو اين امر نشان ميدهد، تغيير هر كدام از اين مولفهها چقدر ميتواند در تغيير نگرش الهياتي و نظام باور انسان تاثير داشته باشد: «پژوهشي كه انجام دادم به شدت از اين ايده حمايت ميكند كه ادراك ما در چارچوب مغز انسان محبوس است و باتوجه به تحقيقات بعدي كه در كتاب حاضر ارائه كردهام، به نظر ميرسد كه ادراكات ما بيشتر توسط باورهايي كه آگاهانه درباره جهان ميسازيم محدود شده است.» اين جزو جوهره ذات انساني است كه تا پايان عمر خود به دنبال حقيقت باشد، حتي اگر در دستيابي آن ناموفق و گاه به بيراهه برود: «اگرچه ممكن است هرگز حقيقت را به طور كامل درك نكنيم، اين حق ما و ميراث بيولوژيكي ماست كه [براي نيل به آن] تلاش كنيم.»
عصبشناسي و احترام به مقدسات
از آنجا كه الهيات عصبشناختي نشان ميدهد كه باور جزو جداييناپذير موجود انساني است، به همين جهت اهميت عدم توهين به باورهاي ديگران صدچندان ميشود. باورها برمبناي ساختاري عصبي، تربيت و جامعه شكل ميگيرد و توهين به هر باوري موجب تخريب تمام اين ابعاد در فرد ميشود و در مواردي عملا موجب طردشدگي و تقويب نگاه افراطي در فرد را فراهم ساخت. مواجهه يا نقد باورهاي هر شخص، گروه يا ملت حتي اگر بهزعم ما كاملا غلط باشد، بايد مواجههاي انساني و از سر شفقت و با بررسي و توجه زمينههاي شكلگيري آن باشد و بدون رعايت اين نگاه نميتوان انتظار اصلاح يا بهبود آن را داشت و چه بسا خود زمينه افراط در آن باور و نفرت و خشونت را فراهم سازيم.
«با بدن و مغز در حالت هوشياري و خشم دايمي، براي تروريستهاي شرطي شدهاي كه بدن و مغزي گوش به زنگ دارند و غضبي دائمي درونشان موج ميزند، كشيدن ماشه يا منفجر كردن بمب را آسان و حتي مطلوب است؛ بهويژه خواهند دانست.»
عصبشناسي و زندگي روزمره
همانگونه كه در مباحث كتاب خواهيم ديد، مباحث مرتبط با الهيات در شكلگيري و تقويت زندگي بهتر به بشر كمك شاياني خواهد كرد. همچنين پژوهشها در اين حوزه نشان داده است كه بخش معنوي مغز جزو جدايي ناپذير تأملات شناختي و در نتيجه عملي انسان است و انسان همواره بدان نيازمند است و با حذف آن آدمي جاي آن را با خرافات و باورهاي بيپايه پر خواهد كرد. همچنين مطالعات و تحقيقات فراوان تجربي در حوزه عصبشناسي نشان ميدهد فعاليت ذهني بشر در معنويت و مباحث مرتبط با آن نقش حياتي در متعادل شدن حيات روزمره بشر دارد. بنابراين نگاهي متعادل و به دور از افراط و تفريط به اين مباحث ميتواند در ساخت زندگياي معقول و مناسب به جوامع بشري كمك شاياني بنمايد. «اين يافتهها نشان ميدهد كه اگر ميخواهيد احساس خوشبختي خود را حفظ كنيد، بايد با تقويت مستمر احساسات و باورهاي مثبت روي آن كار كنيد و اين يكي از فوايدي است كه در مناسك ديني ارائه ميشود.» نيوبرگ در كتاب خود راههايي كه به سادگي از يك مومن يك بنيادگرا ساخته ميشود را توضيح ميدهد و نشان ميدهد اثر تخريبي نگاههاي بنيادگرايانه بر ساز و كار عصبي انسان تا چه حد فراوان است.
«اگر به خداي مهربان و دوست داشتني باور داريد، تمركز بر اين باور بايد حالتي خوشايند و آرام را ايجاد كند. با اين حال، اگر تصوير شما از خدا رعبانگيز و انتقامجو است، تعمق در اين باور واكنش عصبي فيزيولوژيكي اضطراب و ترس را برميانگيزد.» موضوع دين و سلامت نيز از موضوعات بسيار موردتوجه دوران ما قرار گرفته است خصوصا با تسري ابعاد سلامت به سلامت معنوي، پژوهش در الهيات عصبشناسي ميتواند مسيرهاي جديدي در اين زمينه براي پژوهشگران بگشايد، گرچه ممكن است اين پژوهشها در مواردي به نتايج متناقصي هم برسد:
«يك نظام باور، به خودي خود، نميتواند پيشبيني كند كه شخص سعادتمند يا سالم خواهد بود يا خير. سعادتمندي از عوامل متعددي ناشي ميشود كه شامل زندگي اجتماعي و خانوادگي، سلامت جسمي و عاطفي، رضايت از حرفه، انگيزه فكري و حتي فعاليتهاي مشاغل انساننوعدوستانه را شامل ميشود. »
اهميت اجتماع و وفاق اجتماعي
در شكلگيري باور
يكي از عناصر شكلگيري هر باوري، توافق اجتماعي و همدلي ميان هموندان و همراهان است. به ندرت اتفاق ميافتد كه شخصي بدون همراهي يا در تقابل با جامعه پيراموني خود به باوري متمايل يا در آن راسخ و محكم شود، بنابراين وفاق اجتماعي در نزج و استمرار يك باور اهميت كليدي دارد و اصلاح و پيرايش هر باوري نيز نيازمند همراهي لااقل بخش اجتماع همدل خواهد بود؛ «توانايي همدلي با ديگران براي ايجاد باورهاي اخلاقي ضروري است، زيرا اگر احساس ديگران را درك نكنيم، توانايي كمتري براي پاسخ مهربانانه خواهيم داشت.» جامعه عنصري است كه ميتواند به حفظ، تقويت و باورهاي معنوي و اخلاقي ما كمك شاياني كند. «خوشبختانه اكثريت قريب به اتفاق مردم از باورها و رفتارهاي اخلاقي صيانت ميكنند و بنابراين تمدن ما تداوم مييابد. باتوجه به چالشهايي كه با آن مواجهيم، انسانها درجه فوقالعادهاي از اخلاق و مدارا نسبت به ديگران از خود نشان ميدهند. فقط اقليتي ناچيز حقوق بشر را ظالمانه نقض ميكنند. باورهاي اخلاقي ما ممكن است در موقعيتهاي عاطفي دچار لغزش شوند. اما اين لغزش موقتي است، زيرا بيشتر ما از اشتباهات خود درس ميگيريم. ما كشمكشهاي درونيمان را با دوستان خود در ميان ميگذاريم و تا جايي كه ميتوانيم به سخنان دشمنان خود گوش ميدهيم و در اين فرآيند، ناخودآگاه يكديگر را به سوي جامعهپذيري و آرامش بيشتر هدايت ميكنيم.»
اسرارآميز بودن امر ديني و الوهي
مطالعه در الهيات عصبشناسي گرچه از يك طرف موجب پردهبرداري از چگونگي و مراحل ايجاد باور در انسان ميشود وليكن از طرف ديگر اسرارآميز بودن ابعاد مختلف باور و دينداري در انسان را نيز مينماياند. اين امر همانند ابعاد اسرآميز و ناشناخته علوم در جهان است كه هرچه دانشمندان پيشتر ميروند بر اسرارآميز بودن ابعادي از آن بيشتر واقف خواهند شد.
دين و معنويت نيز همانند علم، اسراري دارد كه آدمي را در سير هر چه بيشتر در آن ترغيب ميكند و اين اسرار دست نايافتني و سهل و ممتنع است كه آدمي را همواره به خود مشغول ساخته است. «ما ممكن است سعي كنيم خلأها را با باورهاي پيچيده پر كنيم، اما ابهامات و عدمقطعيتها كماكان باقي ميمانند و اين همان چيزي است كه ما را به جستوجوي عميقتر بيولوژي خود براي كسب معرفت، معنا و حقيقت جذب ميكند. ما به هر سو ميرويم، زيرا هر جا كه رازي وجود دارد، مغز ما به كاوش بيشتر ميپردازد.»
تصور پيشين كه ما بتوانيم با يك نظريه يا با نگاه به يك بعد هستي، از تمام اسرار آن پرده برداريم و به عينيت كامل برسيم تصور دقيقي نيست و هر چه در اين مباحث بيشر تلاش شود هنوز نيز ابعاد رازآلودي از هستي باقي خواهند ماند، البته در اين پژوهشها امكان تلفيق بسياري از نگرشها وجود دارد: «دنياي عصبشناسي معاصر، لاك و بركلي را با هم ادغام ميكند؛ با اين استدلال كه دو واقعيت به طور همزمان وجود دارند؛ يكي دنياي عيني كه در آن زندگي ميكنيم و ديگري دنياي ذهني ساخته شده توسط مغز. اينكه واقعيتهاي ذهني و عيني در مغز ما چگونه و كجا با هم تلاقي ميكنند، به عنوان يك راز باقي مانده است.»
اميدواريم انتشار ترجمه اين كتاب بتواند افقهاي جديدي براي پژوهش در اين حوزه روي پژوهشگران و علاقهمندان بگشايد و افقهايي در جستوجوي بيولوژيكي ما براي معنا، معنويت و حقيقت فراروي ما قرار بدهد.
پژوهشگر و دانشآموخته فلسفه