نظمهاي بينالمللي چگونه ميميرند؟ برندان سيمز، تاريخدان برجسته دانشگاه كمبريج، براي اين پرسش سه پاسخ دارد: يا با شكست در جنگ و ناكامي در بازدارندگي يا از مسير زوال اقتصادي و فروپاشي پيوندهاي سياسي و اقتصادي يا در نتيجه بياعتنايي جهاني به قواعد و هنجارهاي نظم موجود. اگر اين سه مسير را بر وضعيت فعلي نظم بينالمللي امريكايي تطبيق دهيم، آنگاه بايد هشدار داد كه هر سه مسير اكنون همزمان در حال فعال شده هستند.
1) سه مسير مرگ نظم هژمون
برندان سيمز هشدار ميدهد كه فروپاشي نظمهاي بزرگ، لزوما با جنگ يا انقلاب همراه نيست؛ بلكه ممكن است به نرمي، تدريجا و از درون فرو بپاشند. سه مسير كليدي در اين روند قابل تشخيصند: (1) ناكامي در بازدارندگي يا شكست در جنگ: اگر يك نظم مسلط نتواند از متحدان خود در برابر چالشگران دفاع كند يا جنگي بزرگ را مهار كند، مشروعيتش فرو ميريزد. امروز، اگر امريكا در برابر اقدامات روسيه در اوكراين يا چين در تايوان ناتوان بماند، اين نظم از نظر بازدارندگي بياعتبار ميشود. (2) زوال اقتصادي يا گسست در توازن ساختاري: نظمي كه ديگر نتواند هزينههاي قدرت خود را تامين كند يا نتواند خود را با تغييرات قدرت اقتصادي جهاني وفق دهد، دير يا زود فرو خواهد ريخت. امروز، افزايش بدهي امريكا، رشد اقتصادي چين و عدم بازتوزيع واقعي قدرت در نهادهاي بينالمللي، اين شكاف را عميقتر كرده است. (3) سقوط مشروعيت نهادها و قواعد بازي: وقتي كشورها ديگر به قواعد نظم احترام نگذارند و نهادهاي آن را بيطرف ندانند، نظم از درون تهي ميشود. سياسيسازي دلار، تحريمهاي انتخابي و تضعيف نقش سازمانهايي چون سازمان تجارت جهاني و صندوق بينالمللي پول توسط خود واشنگتن، دقيقا به اين معناست.
2) ستونهاي فرسوده يك نظم هژمون
از نظر هال برندز؛ پروفسور مسائل بينالملل دانشگاه جانز هاپكينز، نظم امريكايي كه پس از جنگ جهاني دوم و بهويژه در دوران جنگ سرد تثبيت شد، مدتها بر دو ستون اصلي استوار بوده است:
(1) توان اقتصادي و مالي ايالات متحده براي حفظ برتري نظامي و تامين هزينههاي بازدارندگي جهاني؛
(2) ايجاد و نگهداري از شبكهاي از نهادها، توافقنامهها و روابط اقتصادي با متحدان كه نهتنها پشتيبان رهبري واشنگتناند؛ بلكه آن را براي ديگران نيز سودمند جلوه ميدهند.
هر دو ستون اما امروز در معرض سه تهديد مزمن قرار گرفتهاند: ولخرجي، حمايتگرايي و سياسيسازي اقتصاد. سه گسل فعال كه ميتوانند نظم موجود را از درون فرو بپاشند:
(1) ولخرجي بيپشتوانه: ايالاتمتحده با بدهي دولتي بيسابقهاي مواجه است كه از ۳۴ تريليون دلار فراتر رفته است. بخش اعظم اين هزينهها صرف حفظ ساختارهاي نظامي گسترده، مداخلات خارجي، يارانههاي داخلي و بازتوزيع منابع براي كسب رضايت سياسي شده است. در حالي كه رقبايي مانند چين يا حتي كشورهاي عضو بريكس تلاش ميكنند با تمركز بر سرمايهگذاري، زيرساخت و تجارت جهاني، نفوذ خود را بگسترند، امريكا همچنان گرفتار تامين هزينههاي يك نظم جهاني است كه روزبهروز كمتر ديگران را راضي ميكند.
(2) بازگشت حمايتگرايي: از زمان رياستجمهوري ترامپ تا امروز، ايالاتمتحده به جاي ترويج تجارت آزاد جهاني، به سمت حمايتگرايي، اعمال تعرفه، محدودسازي صادرات فناوري و سياستهاي صنعتي دولتي حركت كرده است. اين تغيير استراتژيك، عملا ستون دوم نظم را كه بر همافزايي اقتصادهاي متحد با امريكا بنا شده بود، متزلزل كرده است. واشنگتن ديگر مدافع تجارت آزاد نيست؛ بلكه از آن به عنوان ابزاري براي رقابت ژئوپليتيك بهره ميگيرد. اين تغيير لحن و عمل، موجب بدگماني حتي در ميان نزديكترين متحدان امريكا شده است.
(3) سياسيسازي اقتصاد جهاني: دلار به عنوان ارز ذخيره جهاني، زماني ابزار اعتماد و ثبات بود؛ اما امروز، بيش از هر زمان ديگري، به يك سلاح ژئوپليتيك تبديل شده است. تحريمهاي يكجانبه، فشارهاي مالي بر رقبا و حتي بر متحدان، توقيف داراييها و محدوديتهاي سوييفت، همه نشان از آن دارد كه واشنگتن از سازوكارهاي مالي براي اهداف سياسي استفاده ميكند. در نتيجه بسياري از كشورها؛ از چين و روسيه گرفته تا هند، عربستان و حتي فرانسه، به دنبال راهحلهاي موازي و جايگزين براي عبور از سلطه دلار رفتهاند.
روشنساز كلام: مرگ خاموش هژمون
اگرچه احتمال يك شكست نظامي گسترده براي ايالاتمتحده در كوتاهمدت همچنان دور از ذهن است؛ اما دو پديده به شكل فزايندهاي نظم امريكايي را تهديد ميكنند: فرسايش اقتصادي و زوال مشروعيت بينالمللي. اين روندها، برخلاف منطق جنگهاي كلاسيك كه با شكست قاطع در ميدان نبرد همراه بودند، در قالب فرسايش تدريجي اعتماد جهاني رخ ميدهند. به بيان ديگر، نظم امريكايي ممكن است نه در ميدان جنگ، بلكه در ميدان بياعتمادي دفن شود.
اين تمايز ميان فروپاشي امپراتوريهاي كلاسيك و نظمهاي مدرن بينالمللي، در ادبيات نظري نيز بازتاب يافته است. نظريه «چرخههاي هژمونيك» (كاندرتي، 1984؛ والرشتاين، 2004) نشان ميدهد كه هر نظم مسلط؛ نه صرفا با شكست نظامي، بلكه با فرسايش توان اقتصادي و كاهش توانايي در تامين كالاهاي عمومي بينالمللي (مانند امنيت، ثبات مالي و تجارت آزاد) به پايان ميرسد. از سوي ديگر، مفهوم «قدرت نرم» (ناي، 2004) نيز تاكيد ميكند كه مشروعيت و مقبوليت جهاني يك هژمون، حتي بيش از توان سختافزاري آن، ضامن تداوم رهبري است.
از اين منظر، ايالاتمتحده هر چند هنوز از برتري نظامي كمنظيري برخوردار است؛ اما نشانههاي تضعيف «قدرت نرم» آن، از جنگ عراق و افغانستان تا سياستهاي يكجانبهگرايانه دوران ترامپ و پس از آن، بهطور فزايندهاي آشكار شده است. ناكامي در مديريت بحرانهاي جهاني؛ از تغييرات اقليمي تا همهگيري كرونا، بيش از پيش به كاهش اعتماد عمومي جهاني به توانايي امريكا در ايفاي نقش «مدير نظم جهاني» دامن زده است. برخلاف امپراتوريهاي كلاسيك كه معمولا با شكستهاي نظامي فرو ميريختند (مانند سقوط امپراتوري عثماني يا هابسبورگ)، نظمهاي بينالمللي مدرن در سكوت فرو ميپاشند: نه با انفجار؛ بلكه با فرسايش تدريجي مشروعيت و انسجام اقتصادي. اين همان مرگي است كه در تاريخ معاصر، نمونههاي آن را در زوال بريتانيا پس از جنگ جهاني دوم و فروپاشي شوروي در دهه ۱۹۹۰ مشاهده كردهايم. امروز نيز نظم امريكايي ممكن است با همين منطق به سوي افول آرام؛ اما عميق حركت كند. دكتراي حقوق نفت و گاز