محسن آزموده
جامعهشناسي معرفتي انتقادي است، يعني همزمان كه به مطالعه و تحقيق در جامعه ميپردازد و پديدهها و كنشهاي اجتماعي را مورد واكاوي قرار ميدهد و نسبت همه چيز را با جامعه بررسي ميكند، خودش و كنشگران خودش را هم مورد ارزيابي انتقادي قرار ميدهد. در تقويم انجمن جامعهشناسي ايران، ۱۲ آذر مصادف با سالروز تولد غلامحسين صديقي بنيانگذار جامعهشناسي دانشگاهي در ايران، روز تولد جامعهشناسي نامگذاري شده و از سه سال پيش هفته دوم آذرماه به عنوان هفته علوم اجتماعي. در اين هفته جامعهشناسان و گروههاي جامعهشناسي در سراسر كشور حول موضوعي جامعه شناختي رويدادهايي برگزار ميكنند. امسال موضوع هفته جامعهشناسي نقد و بررسي جامعهشناسي در ايران و ارزيابي كارنامه جامعهشناسان ايراني است. به مناسبت اين هفته با خانم دكتر شيرين احمدنيا، رييس انجمن جامعهشناسي ايران و عضو هيات علمي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي گفتوگو كرديم.
خانم دكتر ضمن عرض تبريك مجدد خدمت شما بابت انتخابتان به عنوان رياست انجمن جامعهشناسي ايران نخست به اختصار درباره هفته جامعهشناسي بفرماييد و اينكه هدف و انگيزه انجــمن جامعهشناسي از اختصاص هفتهاي به عنوان هفته علوم اجتماعي چيست؟
از حسن نظر شما سپاسگزارم و اميدوارم بتوانم ضمن ابراز خوشحالي از دستيابي به چنين جايگاهي، انتظارات گستردهاي را كه پيرامون چنين موقعيتي شكلگرفته، به درستي پاسخ بدهم. برگزاري مراسم هفته علوم اجتماعي در واقع پاسخي است به يك نياز تاريخي؛ اينكه جامعهشناسي ايران فرصتي داشته باشد تا خود را به جامعه معرفي كند، دستاوردهايش ديده شود و امكان گفتوگو ميان جامعهشناسان، دانشگاهيان، نهادهاي مدني و عموم مردم فراهم شود. ۱۲ آذر، سالروز تولد دكتر غلامحسين صديقي، نمادي از آغاز جامعهشناسي دانشگاهي در ايران است؛ كسي كه هم به دانشگاه وفادار بود و هم به جامعه. در چند سال اخير، هياتمديره انجمن جامعهشناسي بنا را بر اين گذاشتند كه اين روز را از سطح يك مراسم نمادين فراتر برده و هفتهاي را به گفتوگو، نقد، يادگيري و بازانديشي در علوم اجتماعي اختصاص بدهند.
هدف اصلي ما اين است كه جامعهشناسي در ايران همان نقشي را ايفا كند كه بايد: آينهاي براي جامعه، و ناظري مسوول براي سنجش و تحليل نقادانه شرايط اجتماعي. اين هفته فرصتي براي تقويت اين نقش است.
چرا انجمن جامعهشناسي امسال تصميم گرفته به انتقاد و ارزيابي از علوم اجتماعي در ايران بپردازد؟
بله عنوان محوري سال جاري را «نقد خويشتن: به سوي يك علوم اجتماعي متكثر و روادار» انتخاب كردهايم كه محصول نظرسنجي و تبادل نظر ميان اعضاي فعال انجمن جامعهشناسي در سطح گروههاي علمي تخصصي و همچنين شعب و دفاتر استاني انجمن بوده است. البته جامعهشناسي ذاتا دانشي انتقادي و خودانتقادگر است. انجمن به عنوان نهاد حرفهاي جامعهشناسان وظيفه دارد هر چند سال يكبار از خود بپرسد: چه كردهايم؟ چه بايد ميكرديم؟ و اكنون در چه نقطهاي ايستادهايم؟
تحولات سريع جامعه ايران، از تغييرات خانواده و جمعيت گرفته تا تحولات فرهنگي، تكنولوژيك و رسانهاي، اقتضا ميكند كه ما نيز ارزيابي كنيم ابزارهاي نظري و روششناختيمان تا چه حد بهروز يا كارآمد هستند. آيا رويكردهاي موجود در چارچوب همكاري ميان دانشگاهيان و پژوهشگران علوم اجتماعي به اندازه كافي روادارانه و دربرگيرنده است و اگر نيست، چالشهاي افزايش رواداري در علوم اجتماعي ايران كدامند؟ نابرابريهاي جنسيتي در درون علوم اجتماعي ايران تا چه حد تجربه شده و فراگيرند؟ نابرابريهاي سني و نسلي چطور؟ اگر از تجربيات موفق تحقق رواداري و تكثر برخورداريم، كدامند و چطور ميتوانند الگويي براي تداوم اين مسير تلقي شوند؟ از وجود يا تاثيرگذاري نابرابريهاي جغرافيايي و مركزگرايي در ميان جامعهشناسان چه ميدانيم و براي رفع اينگونه موانع چه تدابيري انديشيده يا ميتوانيم بينديشيم؟! اين موضوع را برگزيديم تا فضايي جدي براي گفتوگوي جمعي فراهم شود و مسير آينده را آگاهانهتر طراحي كنيم.
اگر موافق باشيد در ادامه برخي از انتقادهاي رايجي را كه در سالهاي اخير از جامعهشناسي و جامعهشناسان ايراني صورت گرفته، مرور كنيم يكي از اين انتقادها كه شايد مهمترين آنها باشد، جدايي و دوري جامعهشناسي ايراني از متن زندگي و انتزاعي بودن آن باشد. منتقدان ميگويند جامعهشناسان ايراني در برج عاج نشستهاند، فاصلهاي با جامعه دارند. چقدر با اين انتقاد همراه هستيد و علت شكلگيري اين ديدگاه در ميان عموم را چه ميدانيد؟
اين انتقاد چندان بيمبنا نيست، اما بايد توجه داشت كه راجع به كدام جامعهشناسي و كدام جامعهشناسان گفتوگو ميكنيم و چنين نقدي عمدتا متوجه كيست. در ميان جامعهشناسان ما چندگونگي مشاهده ميشود، و اتفاقا سوژه محوري امسال ما، تا حدي خواسته چنين تنوع فعاليت و حرفهمندياي را در زمينه نقشآفريني جامعهشناسان ايراني برجسته كند. خوشبختانه قلمرو فعاليت و توليد دانش جامعهشناسي در ايران در دهههاي اخير، به مرزهاي آكادمي رسمي محدود نمانده و به دليل همان نقدهايي كه شما هم به آن اشاره داشتيد، قلمروي خودش را از ساختارهاي رسمي دانشگاهي و از قلمرو جامعهشناسان «برج عاجنشين» فراتر برده است. پهنهها و مرزهايي در دهههاي اخير بنا به نيازي كه احساس شده اما در قلمرو جامعهشناسي دولتي بدان پاسخ داده نميشد، گشوده شده براي جذب و همراه كردن اقشاري از دانشآموختگان و علاقهمندان به دانش جامعهشناسي كه ممكن است آنها را با توجه به انواع محدوديتها و موانع تحميلي، الزاما داخل فضاهاي تعريف شده آموزش رسمي علوم اجتماعي پيدا نكنيد. از آنجا كه چنين گروههايي- كه عمدتا نسل جوانتر و همچنين نسل جامعهشناسان با خاستگاههاي متنوع علمي با ديد ميانرشتهاي- را در بر ميگيرد، ناگزير از تبعيت از ساختارهاي سلب آموزش متعارف رسمي در ايران نبوده، در نتيجه، با دست بازتر و ذهن گشودهتر به سراغ موضوعاتي رفتهاند كه مشابه آن، كمتر در چارچوبهاي رسمي پژوهش فرصت طرح و تصويب پيدا ميكند و مبناي انجام پژوهشهاي اينچنيني نيز، صرفا دغدغهمندي و ابتكار عمل محققان و نه حتي بودجه پشتيبان يا امتيازات خاصي در اين عرصهها بوده است. موضوعاتي جسورانهتر و دشوارتر مدنظر محققان قرار ميگرفت كه قدرت لمس مستقيم مسائل جامعه را به محقق ميبخشيد. در دهههاي اخير در بسياري حوزهها كار ميداني گسترده، پژوهشهاي مشاركتي و مطالعاتي توسط چنين محققاني دنبال شده است، هرچند اقليتي را تشكيل ميدهند و از رانتهاي دولتي نيز بيبهرهاند كه نتايج تحقيقاتشان نيز اتفاقا بيشتر محل توجه و اقبال عمومي قرار ميگيرد. به عنوان مثال، درباره تحولات تشكلهاي نوين خانوادگي، زنان، هويت جنسيتي، سوءمصرف مواد و الكل، گستره بيماريهاي مقاربتي، سبك زندگي و فراغت نامتعارف در نسلهاي جديد، گرايشات سياسي، حاشيهنشيني، سالمندي، مهاجرت، خودكشي، اشتغال غيررسمي و... پژوهشهايي به انجام ميرسد كه فضاي طرح و نقد و اثرگذاري آن، نيز معمولا انجمنهاي علمي و فضاي مدني كشور است كه فضايي را تدارك ميبينند با درجه بالاتري از مدارا جهت مواجهه با نتايج و بحث ونظر پيرامون يافتههاي چنين تحقيقاتي.
بنابراين، شايد بتوان گفت احساس فاصله ميان دانشگاه و جامعه و انتقاداتي كه شما اشاره داشتيد، بيشتر متوجه بروندادهاي پژوهشي دانشگاهياني است كه دغدغه و اولويت جايگاه درآمدي و موقعيت شغلي حساس خود را داشتهاند و از هرگونه هزينهدادني احتراز ميكنند چون به هر حال، پژوهش در موضوعات مبتلابه مردم در اين روزها، يعني لمس كردن درد، رنج، خشونتديدگي، تبعيض و مواجهه با كساني كه مطالبهگرند و مايلند صداي شنيدهنشده خود را بلند كنند. صداهايي كه جامعهشناسي كه از وجدان حرفهاي برخوردار است قرار است بشنود و شنيدههاي خود را نيز فاش و بلند بگويد. ميتوان همچنين اشاره داشت به اينكه انجام كار ميداني و حضور در متن جامعه كار آساني نيست و انجام پژوهشهاي ميداني دشوار است، به قول معروف، «كار هر بز نيست خرمن كوفتن»؛ و البته گاهي تمايل برخي از ما به كار نظري بدون پيوند كافي با مسائل روز قابل نقد است. اين انتقاد يادآور مسووليتي است كه برخي جامعهشناسان ميبايستي با توجه به ماهيت انتقادي رشته جامعهشناسي جديتر بگيرند.
نقد ديگر آن است كه جامعهشناسان ايراني در توضيح و تبيين واقعيتهاي اجتماعي در ايران ناكام هستند و معمولا در نتيجه رخدادها و تحولات شگفت زده ميشوند. آيا به نظر شما چنين است؟
جامعهشناسي، همواره بخشي از پويايياش را از همين «غافلگيريها» كسب ميكند؛ حتي در پيشرفتهترين كشورها نيز بسياري از تحولات اجتماعي غيرمنتظرهاند. همين گونه شوكها هستند كه زمينه را براي تامل مجدد فراهم ميكنند و امكان رشد در زمينه مفهومپردازي و نظريهپردازي را گسترش ميدهند. جامعهشناس واقعي، از تامل مجدد، از مشاهده، بازانديشي و نقد به خود هراسي نخواهد داشت و اتفاقا استقبال ميكند. اما جامعهشناسي ايران كموبيش هشدارهاي دقيقي درباره مسائل بزرگ داده است: از بحران اعتماد، تا شكافهاي نسلي، تغيير ارزشها، فشارهاي اقتصادي، خشونت اجتماعي و مسائل جوانان. مشكل اصلي اين است كه سخن جامعهشناسان كمتر شنيده ميشود و يافتههاي ما كمتر وارد فرايند سياستگذاري ميشود. بنابراين شگفتزدگي بيشتر محصول «بيتوجهي به دانش» است، نه ناتواني جامعهشناسان.
باز انتقاد ديگري كه به علوم اجتماعي در ايران صورت ميگيرد آن است كه جامعهشناسان ايراني خيلي زياد و بيش از اندازه درگير نظريهها و مفاهيم غربي يا غيرايراني هستند و نتوانستهاند مضامين و مفاهيم و ايدههايي متناسب با جامعه ايران و مختصات آن پديد آورند. آيا به نظر شما چنين است؟
جامعهشناسي دانشي جهاني است و طبيعي است كه از ميراث نظري آن در اروپا و امريكا شروع شود؛ همانطور كه فيزيك يا پزشكي اينگونهاند. اما اين بدان معنا نيست كه جامعهشناسي ايران فاقد بوميسازي است. ما روايتها و مفاهيم مهمي درباره جامعه ايران ساختهايم، هرچند اين روند بايد تقويت شود. بوميشدن نه با شعار، بلكه با پژوهش دقيق، توصيف ميداني و نظريهپردازي تدريجي ممكن ميشود.
چقدر جامعهشناسان ما توانستهاند با جوانان و نسلهاي جديدتر ارتباط برقرار كنند؟
نسلهاي جديد با ابزارها، زبان و نگرانيهاي خاص خود زندگي ميكنند؛ بنابراين ارتباط با آنها مستلزم بازنگري در روشهاي گفتوگو، آموزش و حضور اجتماعي ما است. در سالهاي اخير بخشي از جامعهشناسان با استفاده از رسانههاي اجتماعي، گفتوگوهاي عمومي، توليد محتوا و حضور در فضاهاي دانشجويي اين رابطه را تقويت كردهاند. اما همچنان فاصله وجود دارد. زبان ما بايد سادهتر، قابلفهمتر و مرتبطتر با دغدغههاي جوانان باشد و در مقابل، حلقهها و تشكلهاي پژوهش و مناسبات علمي نيز بايد بيش از پيش پذيراي جامعهشناسان جوان بشود كه يكي از دغدغههاي انجمن ما در دوره جديد هم همين بوده است كه زمينه حضور و مشاركت نسل جوان و دانشجويان را در هر سه مقطع در فعاليتهاي علمي خود فراهم كنيم و از فاصلههاي نسلي بكاهيم.
جامعهشناسي ايران به لحاظ دانشي و به لحاظ كرداري چقدر با تحولات جامعه جديد همراه شده و براي مثال فضاهاي رسانهاي جديد و هوش مصنوعي را ميشناسد؟
تحولات تكنولوژيك - از رسانههاي ديجيتال تا هوش مصنوعي- ساختار جامعه را دگرگون كردهاند. اين حوزهها هنوز در جامعهشناسي ايران به اندازه كافي مركزي نشدهاند، هرچند تلاشهاي رو به رشدي شكل گرفته است. ما نياز داريم كه برنامههاي درسيمان را بهروز كنيم، مهارتهاي تحليلي دادههاي ديجيتال را بياموزيم و پيامدهاي اخلاقي، فرهنگي و اجتماعي هوش مصنوعي را مطالعه و تحليل كنيم. قاعدتا جامعهشناسي نميتواند نسبت به تحولاتي كه سبك زندگي و حتي هويت انسان را دگرگون كردهاند، بيتفاوت بماند.
انتخاب شما به عنوان رياست انجمن جامعهشناسي نويدبخش آن است كه فضاي جنسيت زده و مردسالاري كه در عموم ساختارهاي ما ديده ميشود، تا حدودي شكسته شود. فكر ميكنيد جامعهشناسي ما تا چه اندازه متاثر از ساختارهاي تاريخي جنسیتزده و مردسالار است و آيا جامعهشناسان ميتوانند بر اين فضا غلبه كنند؟
ساختارهاي دانشگاهي و علمي ما، مانند بسياري از نهادهاي اجتماعي، همچنان از ميراث تاريخي مردسالاري تأثير ميپذيرند. اين اثرات گاهي در فرصتهاي مديريتي، سياستهاي استخدامي و نگاههاي كليشهاي نمود پيدا ميكند. اما جامعهشناسي ماهيتا دانشي است كه به عدالت، برابري و نقد ساختارهاي تبعيضآميز حساس است. حضور پررنگتر زنان در مديريت علمي ميتواند به شكستن اين الگوها كمك كند؛ نه صرفا بهخاطر «زن بودن»، بلكه به خاطر تجربه زيستهاي كه به فهم عميقتر نابرابري كمك ميكند. جامعهشناسان بايد پيشگام نقد تبعيض جنسيتي باشند، حتي در درون ساختارهاي علمي خود.
چقدر جامعه شناسان ايراني توانستهاند با مردم و غيرمتخصصين ارتباط برقرار كنند و اصلا اين ارتباط چه ضرورتي دارد و براي افزايش آن چه بايد كرد؟
اگر جامعهشناسي نتواند با مردم ارتباط برقرار كند، تنها به دانش نخبهگرايانه تبديل ميشود.
ضرورت ارتباط با عموم از چند جهت است: بسياري از يافتههاي ما ميتواند كيفيت زندگي مردم را بهبود دهد؛ مردم بايد بدانند كه دانش اجتماعي بخشي از ابزارهاي فهم زندگي روزمره است؛ و فهم مسائل اجتماعي بدون گفتوگو با مردم امكانپذير نيست.
براي افزايش اين ارتباط بايد زبان سادهتر بهكار ببريم، در رسانهها حضور موثرتر داشته باشيم و پژوهشها را منتشر كنيم نه فقط در مجلات تخصصي، بلكه در قالبهاي قابل فهم براي مردم. يكي از تحولات حايز اهميت در دوره كنوني هياتمديره انجمن جامعهشناسي همين است كه ما به عنوان اولين قدم در جهت تحول، سايت انجمن را تجديد كرده و امكانات رسانهايمان را از نو تعريف و برنامهريزي ميكنيم، و براي تسهيل فرايند تحول براي دسترسپذيري بالاتر ظرفيتهاي انجمن براي عموم مردم و دانشگاهيان، حتي كميتهاي به نام كميته رسانه را كه آينه تمامنماي انجمن خواهد بود را تشكيل دادهايم كه با بهرهگيري از چندين متخصص حوزه علوم اجتماعي و رسانه، در جهت تحقق اهداف انجمن براي ارتباط برقرار كردن و تعامل با ساير كنشگران اجتماعي و مخاطبان انجمن به ما بر اساس توان و استعداد و دانش خود ياري برسانند.
ارتباط جامعه شناسان ايراني با نهادهاي حاكميتي و تصميمگيرنده چطور است و اين ارتباط چه ضرورت و اهميتي دارد؟
اين ارتباط در ايران همچنان ضعيفتر از آن چيزي است كه بايد باشد. در بسياري از كشورها، نهادهاي تصميمگير پيش از هر سياست بزرگ از جامعهشناسان مشورت ميگيرند؛ زيرا هر تصميم بدون شناخت ريشههاي اجتماعي ممكن است پيامدهاي ناخواسته داشته باشد.
جامعهشناسي ايران ميتواند در حوزههايي مانند خانواده، جمعيت، آموزش، سلامت اجتماعي، نابرابري، مهاجرت، سياستگذاري شهري و... نقش بسيار موثرتري ايفا كند.
ضرورت اين ارتباط از آن جهت است كه سياست خوب بدون دانش ممكن نيست.
انتقاد شما نسبت به جامعهشناسي ايران چيست؟
اگر بخواهم صادقانه بگويم، نقد من اين است كه جامعهشناسي ايران بايد بيشتر به آينده نگاه كند. ما گاه بيش از حد درگير مباحث تكرار شونده، رقابتهاي دروندانشگاهي يا جدالهاي نظري هستيم، در حالي كه مسائل اجتماعي ما در حال تغيير سريع است.
جامعهشناسي ايران بايد تعهد اجتماعي خود را جديتر بگيرد، در عرصه عمومي فعالتر باشد، پژوهشهاي ميداني را تقويت كند و براي ايجاد گفتوگو ميان جامعه و سياستگذاري پيشقدم شود. در يك جمله: جامعهشناسي ايران بايد صداي جامعه باشد و در كنار مردم بايستد.