ويژگيهاي نظام بينالملل ترامپي
حميد روشنايي
واقعيت اين است كه ترامپ، موضوع سياست خارجي و حتي مساله داخلي بسياري از كشورهاست. نگاه و اقدامات وي جهان را به نوعي تحت تاثير قرار داده، به نحوي كه ميتوان شرايط كنوني نظام بينالملل را ترامپي ناميد. وجود ترامپ تاثير مستقيم و غير مستقيم بر تحولات جهاني دارد كه در اين مطلب به بخش مستقيم آن ميپردازيم. وگرنه در روند غير مستقيم مانند قدرتگيري گروههاي راست افراطي، افزايش تحركات ديكتاتورها در كشورهاي جهان سوم، ضعف نهادهاي بينالمللي و... خود مقولهاي ديگر است. ديدگاه ترامپ در مسائل داخلي و خارجي امريكا را ميتوان نگاهي خاص دانست كه برگرفته شده از مليگرايي (شوونيسم)، واقعگرايي خشن، يك نوع انزواگرايي جديد و عملگرايي بدون تئوري است. اصول اصلي عملكرد ترامپ در سياست خارجي اين كشور برگرفته شده از موارد ذيل است:
1- اول امريكا: براين اساس، ساختار بينالملل باید خادم ايالات متحده امريكا باشد و اين كشور به عنوان يك ابرقدرت، نباید هزينه امنيت و توسعه جهان را بپردازد. اين انديشه دقيقا مخالف عملكرد امريكا بعد از جنگ جهاني دوم بوده است. ترامپ معتقد است نهادهاي بينالمللي كه اكثرا خود امريكا موسس آنها بوده است مانند ناتو، سازمان ملل و سازمان تجارت جهاني، از اين كشور سوءاستفاده كردهاند و امريكا هزينه ديگر كشورها را براي توسعه و امنيت پرداخت نموده است.
2- ديدگاه مركانتليستي: مهمترين محور در تعامل ترامپ با جهان پيرامون، تجارت به شكل مركانتليستها است. او در برخورد با ساير كشورها، بهدنبال سود و زيان كوتاهمدت بوده و روابط خارجي را بر جمعآوري منابع، بنا نهاده است. اين انديشه با برنامهريزي اقتصاد توسعهاي براي سياست خارجي كه غالبا بلندمدت و براساس منافع ملي بوده، متفاوت است و صرفا نگاهي تاجر مسلك براي دريافت منابع معدني مانند نفت، سنگهاي با ارزش و... دارد.
3- يكجانبهگرايي: ترامپ اگرچه خود را متعهد به نظام تكقطبي و تعهدات قبلي ايالات متحده نسبت به دوستان و نظام بينالملل نميداند و به نوعي به سوي انزواگرايي پيش ميرود، اما سعي دارد..
همچنان هژموني خود را نسبت به كشورهاي پيرامون و روابط گذشته حفظ كند. با اين تفاوت كه در اين معادله، نهادهاي بينالمللي و منطقهاي را به عنوان ابزار نميپذيرد و به جاي آن از اهرم فشار نظامي و تجاري مانند تحريم و تعرفه كمك ميگيرد. او واقعيت ظهور قدرتهاي جديدي مانند چين و روسيه را پذيرفته، اما ميخواهد با رقابت اقتصادي و فشار تعرفهاي، با آنها برخورد کرده و آنها را مجبور به تسليم در برابر قدرت خود کند.
4- قدرت سخت: ترامپ مانند قدرتهاي قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي اروپا، متكي بر قدرت نظامي و ارتش است. او بهرغم آنكه نيم نگاهي به شبكههاي اجتماعي دارد اما به ديپلماسي عمومي و توجيه مخاطبان كاري ندارد و سعي ميكند با شدت و قدرت مخاطبان خود به خصوص مقامات كشورها را مجبور به پذيرش دستوراتش كند. او در اين راه از تحقير، توهين و ايجاد خوف و ترس استفاده كرده و كشورها را مجبور به پذيرش خواستههايش ميكند.
5- عملگرايي به جاي آرمانگرايي: ترامپ به آرمانهاي اصلي امريكا (كه با تاسيس اين كشور به وجود آمده) وقعي نمينهد و به دو شعار اصلي ليبراليسم و دموكراسي حتي در ظاهر نيز توجهي نميكند. براي او دموكراسي زماني است كه مردم به او راي داده باشند و در غير اين صورت مورد قبول نميافتد. روابط كنوني امريكا با ديكتاتورها بسيار بهتر از كشورهاي دموكراتيك بوده به نحوي كه امروزه، كشورهاي دموكراتيك نگران آينده خود و جهان آزاد هستند.
6- بيماري پوپوليسم: رفتار ترامپ در داخل اين كشور و حتي در صحنه بينالملل، نوعي شوآف و خودنمايي است. او دوست دارد كه همه جا ستوده شود و قدرت و جبروتش به رخ ديگران به خصوص مقامات كشورها كشيده شود و آنها از او تعريف و تمجيد كنند. با توجه به اينكه در ظاهر او به قله همه آرزوهايش در گرفتن ثروت و قدرت رسيده، اكنون براي گرفتن جايزه صلح نوبل تلاش ميكند و اطرافيانش و حتي مقامات برخي كشورها با تملقگويي سعي ميكنند او را به سوي خود جذب کنند.
در شرايطي كه ترامپ در حال تغيير نظام بينالملل است، كشورها باید با تدبير و شناخت روحي و رواني رييسجمهور امريكا، موقعيت خود را تثبيت و حداقل از زيانهاي اين پديده دور بمانند. براي همين دولتها نياز دارند تا به يك شناخت رواني، سياسي و اجتماعي از وي بپردازند و حتيالامكان از برخورد مستقيم با وي اجتناب کنند. قدرت فزاينده نظامي، سياسي و اقتصادي امريكا اكنون در اختيار كسي است كه از نظر رواني دچار نوعي احساسات كنترل نشده، خودشيفتگي، خودمحوري، سرسختي و ريسكپذيري بوده و هرگونه اقدامي از سوي او ممكن است.