دوچرخه رودخانه حسودي و تاريخ
مهدي خاكيفيروز
در شهر كوتايسي گرجستان جايي كه رودخانه رئيوني آرام و پرصلابت از دل شهر ميگذرد و تپههاي سبز اطراف، چشماندازي شگفتانگيز به شهر ميبخشند، چشمم به زوجي ۶۰ ساله ايراني افتاد. جيب شلوارهايشان پر از پاوربانكهاي بزرگ بود. همانهايي كه براي شارژ موبايل هنگام فيلمبرداري مسير، گوش دادن به پادكست و هدايت با GPS لازم ميشود. وقتي با آنها سر صحبت را باز كردم، لبخندي زدند و گفتند: «سالها با هواپيما، قطار و خودرو سفر كردهايم، اما هيچ چيز مثل دوچرخه نميتواند جزييات مسير را به تو نشان دهد.» تصور كنيد مسير آستارا تا كوتايسي را با دوچرخه طي كردن. جادههايي كه از تپههاي سرسبز و جنگلهاي بارانخيز عبور ميكنند، از روستاهايي كه بوي چاي محلي و نان تازه به مشام ميرسد و به خيابانهاي كوتايسي منتهي شود كه با سنگفرشهاي تاريخي و ديوارهاي قديمي، يادآور قرنها قبل هستند.
هر پدال زدن، هر شيب و هر توقف كوتاه كنار يك چشمه يا كلبه كوچك، تجربهاي است كه در هيچ نقشه و اپليكيشني نميتوان پيدا كرد. صداي باد در ميان برگها، بازي نور خورشيد روي رودخانه رئيوني و حس مطلق بودن در حركت، چيزي است كه فقط با حضور واقعي به دست ميآيد. گردشگري با دوچرخه، ديدن يك خط است نه فقط رسيدن به نقطه پاياني آن! دوچرخههايشان را در دست گرفتند و قدمزنان با من از شيب تپهاي كه كليساي باگراتي بر فراز آن ايستاده، بالا رفتيم. منظرهاي كه پيش رويمان گسترده شد، جذاب و در عين حال پر ابهت بود. ديوارها و منارهها، يادآور قرن يازدهم ميلادي و روزگار گذشته بود و منظره شهر كه از آن بالا ديده ميشد، تركيبي از تاريخ و زندگي روزمره بود.
اين لحظه، توقفي معنوي بود. تجربهاي كه گردشگران كلاسيك، معناي آن را نميدانند. در پايين شهر بازار محلي با غرفههاي رنگارنگش، جريان زندگي را نشان ميداد. كودكي با توپ كوچكش بازي ميكرد؛ فروشندهاي با لبخندي صميمي، سبزي تازه ميفروخت و تماشاي فوارههاي آبپاش باغچهها، با صداي رودخانه در هم ميآميخت. زوج دوچرخهسوار آرام از بين غرفهها عبور ميكردند. اين لحظات كوچك توقف و مشاهده، همان چيزي است كه در بساط اغلب آژانسهاي گردشگري نميتوان يافت. مسافرتهاي خارج از كادر را دوست دارم، چون مشتاق لمس فرهنگ، زندگي روزمره و انسانهاي واقعي هستم.
براي همين است كه خيلي زود، حس حسودي من به زوج دوچرخهسوار، تمام ذهنم را به تسخير درآورد. حسودي من به اين نوع سفر، لطيف و پر از تحسين است.
همچنين حسودي به آدمهايي كه كمپر خريدهاند و با هزار و يك مشكل فني، مسير خود را ادامه ميدهند و در واقع جادوي زندگي را به نمايش ميگذارند. توقف كنار درياچهاي كوچك، چادر زدن در جنگل، جستوجوي يك جاي امن براي استراحت، جزييات مسير را پر از مفهوم زندگي ميكنند. وقتي مسير حركت و زندگي چنين گردشگراني را در شبكههاي اجتماعي ميبينيم، علاوه بر عكس و فيلم، اين شور واقعي براي زندگي و كشف جهان است كه در ما ذوق ايجاد ميكند. تصور كنيد لحظهاي كه كنار رودخانهاي ميايستند، بساط استراحت خود را روي خاك نرم پهن ميكنند، صداي آب و باد را ميشنوند و به آرامي مسير بعدي را روي نقشه گوشيشان بررسي ميكنند. لحظهاي كه انسان و طبيعت در يك مسير مشترك همصدا ميشوند يا وقتي بعد از يك روز طولاني، كنار درختان سايهدار چاي دم ميكنند، خستگي را با لذت تجربه جايگزين ميكنند و آسمان، آرام آرام به رنگ طلايي و نارنجي در ميآيد.
در واقع زندگي واقعي، در لحظهها جاري است. در جزييات مسير، در تركيب جادويي خستگي و لذت، در تعامل با طبيعت و مردم و در توانايي ديدن زيباييهايي كه با شتاب و راحتي نميتوان لمسشان كرد. سفر اين زوج يادآور اين حقيقت است كه مسير، راه رسيدن به مقصد نيست، بلكه خود، تجربهاي ناب و زنده است كه هر لحظهاش ارزشمند است. غروب كوتايسي، وقتي نور طلايي خورشيد روي سنگفرشها و ديوارهاي كليساي باگراتي ميتابيد و سايهها به آرامي روي رودخانه و خيابانها كشيده ميشدند، صحنهاي بود كه هر تصوير و فيلمي را واقعيتر از واقعيت ميكرد. اين زوج با پدال زدن، توقف و لبخندهاي خسته اما رضايتمند، همه لحظههاي زندگي را جشن ميگرفتند و من، با حسودياي مثبت و تحسينآميز، تنها ميتوانستم به آنها نگاه و آرزو كنم كه كاش خودم هم بخشي از اين سفر ميبودم.