هشدار يك روانشناس درباره بروز آسيبهاي اجتماعي با گذشت 5 ماه از جنگ 12 روزه
حالا بايد منتظر اختلالات روانشناختي با علايم قابل مشاهده باشيم
گروه اجتماعي
آسيبهاي اجتماعي و اختلالات رواني، تبعات غيرقابل اجتناب جنگهاست . هيچ دولتي در هيچ كشور درگير جنگي نميتواند ادعا كند كه بار آسيب و مشكلات اجتماعي در اين كشور، نسبت به ايام پيش از جنگ، سنگينتر و نگرانكنندهتر نشده است . صرفنظر از مشكلات ساختاري و جنگ قدرت در بدنه داخلي به دليل اختلافات نهفتهاي كه بعد از جنگ در كشورها بروز ميكند و تا صحنه محافل عمومي و جامعه هم كشيده ميشود، مردمي كه درگير جنگ بين كشورها بودهاند هم دچار تبعات منازعه قدرتها خواهند شد . در جنگ 12 روزه ايران و اسراييل، روانپزشكان هشدار ميدادند كه اگرچه حالا خيلي زود است كه درباره آسيبهايي كه بر پيكر جامعه درگير جنگ وارد خواهد شد، اظهارنظر شود ولي مطالعات و تجربيات جهاني نشان ميدهد كه بسته به شدت و مدت جنگ بين دو كشور و ميزان خسارات مالي و جاني، آسيبهاي اجتماعي و مشكلات سلامت روان، تبعاتي است كه دولتها را در ايام بعد از جنگ درگير خواهد كرد . در همان زمان، سيد حسن موسويچلك كه معاون سلامت اجتماعي سازمان بهزيستي كشور است، در گفتوگوهاي رسانهاي خود هشدار داد كه اعتياد و تنفروشي و طلاق با شدتهاي كم و زياد، تبعات بعد از پايان جنگ است اگرچه كه جنگ 12 روزه ايران و اسراييل، كوتاهمدت بوده و هدف اسراييل هم، چهرههاي نظامي و امنيتي ايران بوده است، اما به هر حال، مردم غيرنظامي هم كشته شدهاند و از خسارات مالي و جاني جنگ در امان نبودهاند . حدود يك ماه قبل، رييس انجمن علمي روانپزشكان ايران هشدار داد كه جنگ 12 روزه براي بيماراني كه به مطب روانپزشكها مراجعه ميكردند و تحت درمان قرار گرفته بودند و در مسير بهبودي قدم برميداشتند، اين آسيب را داشته كه تمام بيماران، دوباره به خانه اول بازگشتهاند و درمان مشكلات روانيشان بايد از سر گرفته شود در حالي كه عوارض رواني جنگ هم به مشكلات قبليشان اضافه شده است .
در كارگاهي با عنوان «اعتياد و جنگ» كه در كنگره دانش اعتياد برگزار شد هم تبعات جنگ در جامعه عمومي مورد بررسي قرار گرفت و فريد براتيسده كه روانشناس است و در بسياري از بلاياي طبيعي طي دو دهه اخير، براي مداخلات روانشناختي به مردم حادثهديده، به مناطق درگير حادثه رفته و تجربيات ميداني در اين زمينه دارد، از سخنرانان اين كارگاه بود كه در توضيح كلي درباره آنچه بلاياي طبيعي، حوادث انسان ساخت و جنگها بر سر مردم ميآورند، گفت: «فشارهاي رواني بر حسب تعداد افراد در معرض مواجهه، به فشارهاي رواني فردي، گروهي و تودهاي تقسيم ميشود به اين معنا كه فشارهاي رواني فردي، يك فرد، فشارهاي رواني گروهي، يك گروه و حداقل 2 نفر تا دو يا چند خانواده اما استرسهاي فراگير يا توفاني يا تودهاي با تاثير تروماتيك و ضربه رواني، عده خيلي زيادي را درگير ميكند و براي تمام افراد در معرض مواجهه با اينگونه از فشارهاي رواني، تجربهاي وراي تجربه معمول خواهد بود . تمام افراد در طول زندگي و به واسطه شرايط مختلف، دچار فشارهاي رواني ميشوند ولي اين فشارها، معمولا از نوع تجربههاي عادي است در حالي كه فشارهاي رواني توفاني يا تودهاي، يك تجربه غيرعادي است. به همين دليل انجمن روانپزشكان امريكا، اختلال استرس پس از ضربه رواني PTSD را وراي استرسهاي معمول ميداند، چون ويژگي متفاوت از ساير انواع استرسها دارد. اينگونه از فشارهاي رواني معمولا خارج از قدرت كنترل افراد است، ترس و وحشت و درماندگي زيادي به دنبال دارد، صدمات رواني شديدي ايجاد ميكند و علاوه بر اينكه انطباق با اين گروه از فشارهاي رواني، نيازمند گذشت زمان است، پاسخدهي متفاوت با ساير فشارهاي رواني به دنبال دارد . شوك و بهت كه به كرختي رواني هم تعبير ميشود، اولين پاسخ افراد در مواجهه با اختلال استرس پس از حادثه است كه البته بسته به شدت حادثه، زمان دوام اين شوك متفاوت و ممكن است از چند لحظه تا چند روز طول بكشد چنانكه بعد از زلزله بم، شاهد بوديم كه براي بعضي از زلزلهزدگان، شوك و بهت ناشي از استرس بعد از حادثه، تا يك هفته ادامه داشت . فردي كه در معرض اين دسته از فشارهاي رواني قرار ميگيرد، با كوچكترين اتفاقي، به ياد حادثه ميافتد. واكنشهاي فيزيولوژيك، كاهش آستانه تحمل و بروز زودهنگام خشم از ديگر ويژگيهاي متعاقب استرس پس از حادثه است، اما در مواقعي هم احساس از دست دادن ارتباط با واقعيت اتفاق ميافتد . استرس بعد از حادثه، در صورت وقوع بلاهاي انسان ساخت يا طبيعي ميتواند تاثيرات ديگري هم داشته باشد.»
اين روانشناس در ادامه توضيحاتش افزود: «طبق شاخصهاي سازمان ملل، تاثير استرس پس از سانحه، بعد از وقوع يك بلاي طبيعي يا انسان ساخت مثل زلزله يا جنگ، با تعداد جانباختگان يا ميزان خسارت مالي اين بلايا در ارتباط است . علاوه بر شاخصهاي سازمان ملل، روانشناسان معتقدند كه فشارهاي رواني اجتماعي بزرگ و ويژه، ميتواند الگوهاي متعارف زندگي را بر هم بزند و تخريب كند و حتي به ايجاد نيازهاي كاذب منجر شود اگرچه كه تفاوتي بين واكنشهاي روانشناختي در قبال بلا و فاجعه طبيعي و انسان ساخت قائل نيستند . تنها اختلاف ظريف واكنشهاي روانشناختي در مقابل بلاياي طبيعي يا فجايع انسان ساخت، اين است كه بلاياي انسان ساخت چون حاصل عملكرد گروه انساني است، خشم و پرخاشگري زيادي به دنبال دارد در حالي كه در بلاياي طبيعي، چنين واكنشي را شاهد نيستيم اگرچه كه در روزهاي اول بعد از وقايعي همچون سيل يا زلزله هم، شاهد نوعي واكنش در حادثهديدگان هستيم كه اين واكنش را نميتوان خشم دانست، بلكه نوعي انكار است . اين انكار، در فلسفه دين و هستيشناسي هم مورد توجه قرار گرفته، چراكه به دنبال وقوع بلا، فرد حادثهديده به جاي پرسشي درباره دليل وقوع حادثه، بلافاصله اين سوال را مطرح ميكند كه چرا براي او اين اتفاق رخ داده و البته اين پرسش هم يك دليل روشن دارد؛ هر انساني فكر ميكند آدم خوبي است و باور دارد كه در اين دنيا براي آدمهاي خوب، اتفاق بد رخ نميدهد و به همين دليل، به دنبال وقوع يك حادثه بد، نه تنها اين سوال را ميپرسد كه چرا او قرباني بلا شده، بلكه حتي ممكن است از نظر معنوي هم دچار مساله شود. واكنشهاي روانشناختي بعد از وقوع حادثه و بلا، چند مرحله است . در لحظات اوليه بعد از وقوع حادثه و بلا، علاوه بر ايجاد يك دلبستگي اجتماعي، بازماندگان حادثه به انسانهاي بسيار نوعدوست با رفتارهاي قهرمانانه تبديل ميشوند . در فاصله 3 تا 6 ماه بعد از حادثه هم، كمكرساني به حادثهديدگان ادامه دارد، اما مرحله بعد از دلبستگي، سرخوردگي است . مهمترين دليل سرخوردگي بعد از حادثه، ممكن است با وعدههاي محقق نشده يا ديرهنگام در ارتباط باشد، چون معمولا وعدهها براي كمك و حمايت و بازسازي، از يك يا دو ماه بعد از حادثه مطرح شده ولي ممكن است به هيچ نتيجه مثبتي هم ختم نشود و به همين دليل سرخوردگي مرتبط با وعدههاي محقق نشده به يك احساس ناامني و خشم هم منجرخواهد شد . البته به موازات اين وعدهها و صرفنظر از اينكه چه ميزان از اين وعدهها به نتايج مثبت ختم ميشود، مداخلات روانشناختي از اقدامات جدي بعد از حوادث و بلاياست كه با هدف كاهش آسيب براي افراد حادثه ديده ارائه ميشود، چون به دنبال يك حادثه يا بلاي طبيعي يا انسان ساخت، تعدادي از حادثهديدگان دچار واكنشهاي حاد و شديد شده و گروهي ديگر هم به عنوان گروههاي پرخطر، به شدت در معرض واكنشهاي روانشناختي شديد هستند.»
براتيسده، ضمن تاكيد بر اين نكته كه كودكان، افراد دچار آسيبهاي جسمي يا مالي، افرادي كه بر اثر حادثه ناچار به ترك و جابهجايي از محل زندگي خود شدهاند، مبتلايان بيماريهاي رواني، مصرفكنندگان مواد، افراد دچار انواع معلوليتها، جوانان، مادراني كه نوزاد شيرخواره دارند، گروه امداد شامل امدادگران و روانشناسان و مددكاران اجتماعي، مجموع افرادي هستند كه به دنبال وقوع بلا يا حادثه طبيعي يا انسان ساخت، هم در معرض واكنشهاي رواني حاد هستند و هم بايد به عنوان افراد در معرض خطر ضربههاي رواني شديد، شناسايي شوند، تبعات روانشناختي جنگ را از واكنشهاي متعاقب بلاياي طبيعي و حوادث جدا كرد و گفت: «نكته مهم مورد تاكيد روانشناسان اين است كه واكنشهاي روانشناختي مرتبط با جنگ را بايد از واكنشهاي متعاقب بلاياي طبيعي يا حوادثي همچون تصادفات رانندگي و ريزش ساختمان جدا كرد، چراكه مشكلات روانشناختي، نه در زمان جنگ، بلكه بعد از پايان جنگ آغاز ميشود . بايد توجه داشت كه جنگ، ترس به همراه دارد و ترس، يك واكنش طبيعي در قبال جنگ است و اگر فردي از بمباران و تخريب جنگ نترسد، بايد مورد بررسي قرار بگيرد، چون انسان عادي، در شرايط جنگي بايد بترسد و فرار كند و در مكان امن پنهان شود . بنابراين واكنشهايي از اين دست، به هيچوجه به عنوان بيماري تلقي نميشود و افرادي كه در جنگ از ترس فرار ميكنند، دچار اختلال در سلامت روان نشدهاند، بلكه يك واكنش عادي به شرايط غيرعادي دارند.»
بخش مهم صحبت اين روانشناس، موضوع همين كارگاه بود . براتيسده با تاكيد بر اينكه آنچه بعد از جنگ رخ ميدهد، مهمتر از واكنشهاي دوران جنگ است، چراكه بعد از جنگ، بعضي افراد براي مقابله با استرس ايجاد شده در جنگ، به مصرف مواد متوسل ميشوند و در واقع، بعد از جنگ، مصرف مواد افزايش مييابد كه نتيجه پناه بردن به مصرف مواد، تعويق و پنهان شدن نشانههاي اختلال و برهم ريختگي رواني است، به تجربه ميداني خود بعد از وقوع زلزله بم (5 دي 1382) اشاره كرد و گفت: «من بعد از وقوع زلزله بم، به مدت 4 ماه در منطقه زلزلهزده بودم و همان زمان گفتم كه طي چند ماه آينده، در اين شهر زلزلهزده با مشكلات و آسيبهاي رواني و اجتماعي مواجه خواهيم شد و بايد نگران بروز اين مشكلات باشيم. دليل اين نگراني اين بود كه در اين شهر، تعداد زيادي از مردم، ترياك مصرف ميكردند در حالي كه ترياك، بسياري از مشكلات و واكنشهاي روانشناختي را ميپوشاند و از چشم ما پنهان ميكرد . مشابه اين وضعيت البته سالها پيش از وقوع زلزله بم و در زمان جنگ داخلي امريكا، جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم و جنگ ويتنام مشاهده شده بود . در جنگ داخلي امريكا (1861 تا 1865) افسران، براي پيشگيري از بروز اسهال خوني بين سربازان، نيروهاي تحت امر خود را مجبور ميكردند كه هر روز شربت ترياك بنوشند . در طول جنگ داخلي امريكا، 400 هزار سرباز امريكايي معتاد به مرفين شدند كه در همان زمان، اين شيوع به بيماري سرباز معروف شد. در جنگ جهاني اول (1914 تا 1918) مصرف كوكايين و مرفين بين نيروهاي متفقين، شيوع زيادي داشت . در جنگ جهاني دوم (1939 تا 1945) امفتامينها شايعترين موادي بود كه بين نيروهاي درگير جنگ و از جمله سربازان بريتانيا و ژاپن مصرف ميشد علاوه بر اينكه شيوع مصرف آدامس كوكايين و مصرف 200 ميليون عدد قرص متامفتامين توسط سربازان و خلبانان امريكايي هم تاييد شد . در طول جنگ ويتنام (1955 تا 1975) به دليل وفور ترياك در اين كشور، سربازان امريكايي اعزامي به جنگ، ترياك مصرف ميكردند و مصرف ترياك مانع از بروز مشكلات روانشناختي اين سربازان ميشد . مشكل از زماني آغاز و معلوم شد كه اين سربازان، به امريكا بازگشتند و بررسيهاي روانشناسان تاييد كرد كه اين سربازان، دچار استرس بعد از حادثه تاخيري شدهاند . افزايش مصرف الكل، به خصوص در گردهماييها و دور همنشينيهايي كه براي مقابله با كسالت و مديريت استرس ناشي از جنگ شكل ميگيرد، يكي ديگر از تبعات جنگ است . با توجه به افزايش شيوع مصرف مواد به عنوان تبعات جنگ، به نظر ميرسد كه اگر قرار است براي كاهش آسيب اعتياد اقدام كنيم، مداخلات مرتبط بايد فراتر از توزيع قرص متادون باشد و بايد اقدامات مبتني بر كاهش آسيب ناشي از بلايا ارائه شود .» اين روانشناس در پاسخ به «اعتماد» درباره خطر افزايش اختلالات رواني و شيوع اعتياد بعد از جنگ 12 روزه گفت: «معتقدم تا دو ماه اول بعد از پايان جنگ يا بلا، واكنشهاي اضطرابي افراد را بايد به عنوان واكنشهاي طبيعي تلقي كنيم و از قطعيت درباره شماري افراد دچار استرس پس از سانحه خودداري كنيم، اما با گذشت 60 روز از پايان جنگ يا حادثه، اگر علايمي از اختلالات رواني، ماندگار باشد بايد به مثابه آسيب رواني تلقي شود . نتيجه تحقيقي كه اواخر تابستان درباره شيوع اختلالات بعد از جنگ 12 روزه انجام شد، نشان داد كه در اين زمان حدود 40 درصد مردم تهران علايم افسردگي و اضطراب ناشي از جنگ داشتند . با گذشت سه ماه از پايان جنگ 12 روزه اگر اين تحقيق، در همين جمعيت تكرار شود، ممكن است شيوع اختلالات حدود 30 درصد باشد . بنابراين ميتوان گفت كه جنگ، باعث افزايش 30 درصدي مشكلات روانشناختي با علايم پاتولوژيك شده كه از جمعيت درگير با اين مشكلات، ممكن است تعداديشان براي كنار آمدن با شرايط و مشكلات، از داروهاي روانگردان و مواد افيوني و حتي داروهاي مجاز استفاده كنند.»
نتايج پيمايشي كه تير امسال با عنوان «عوامل موثر بر ترس و اضطراب اجتماعي» با استناد به بررسي نگرش مردم نسبت به درگيري ايران و اسراييل و توسط مركز راهبردي فرهنگ و رسانه سازمان تبليغات اسلامي انجام شد، نشان داد كه 28.6 درصد مردم اصلا ترس و اضطراب را تجربه نكردهاند، 12 درصد مردم ترس و اضطراب زيادي نداشتهاند، 34 درصد تا حدي دچار ترس و اضطراب شدهاند و 26 درصد ترس و اضطراب بسيار زياد داشتهاند و در مجموع، 59.8 درصد مردم «تا حدي و بيشتر» دچار احساس ترس و اضطراب شدهاند . در بخش ديگري از اين پيمايش، تاثير نوع محل سكونت بر تجربه ترس و اضطراب هم مورد بررسي قرار گرفته كه طبق يافتههاي اين بررسي، ميانگين احساس ترس و اضطراب با دور شدن از مراكز تهديد و آسيب در طي جنگ كاهش يافته چنان كه حدود 48 درصد از ساكنان روستاها، حدود 41 درصد ساكنان شهرها (غير از تهران) و حدود 33 درصد ساكنان ساير كلانشهرها «اصلا» ترس و اضطراب نداشتهاند اما شديدترين سطح اضطراب مربوط به افراد ساكن در تهران بوده كه 74.1 درصد از ساكنان تهران، «تا حدي يا بسيار زياد» ترس و اضطراب را تجربه كردهاند و فقط 15.2 درصد هيچ ترس و اضطرابي از جنگ نداشتهاند. طبق يافتههاي اين پيمايش، زنان كه 52 درصد كل جامعه ايران را شامل ميشوند، ترس و اضطراب بيشتري را نسبت به مردان تجربه كردهاند كه محققان اين پيمايش معتقدند اين يافته كه مركز ثقل تجربه ترس و اضطراب را در جامعه به سمت زنان منتقل ميكند، با مطالعات جهاني در مورد پاسخهاي روانشناختي به تهديدات جنگي و تروريسم هم سازگار است چنانكه پژوهشهاي متعددي در زمينه تنشها و موقعيتهاي جنگي و ازجمله، واكنش افراد به تهديد تروريسم و جنگ خليجفارس در اسراييل نشان داده كه زنان در مقايسه با مردان، سطوح بالاتري از اضطراب، ترس و ناراحتي رواني را تجربه و گزارش ميكنند چرا كه بر اساس برخي مدلهاي روان پاتولوژي، زنان تمايل بيشتري به درونيسازي هيجانات منفي دارند و واكنشهاي آنان بيشتر به صورت اضطراب، افسردگي يا نگراني بروز ميكند در حالي كه مردان گرايش بيشتري به برونيسازي تنش دارند و واكنش خود را در قالب رفتارهاي پرخاشگرانه، مخاطرهآميز يا مصرف مواد نشان ميدهند .