• 1404 سه‌شنبه 27 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6193 -
  • 1404 سه‌شنبه 27 آبان

قمار بي‌سرانجام؟

محسن عوضوردي

جامعه پس از جنگ دوم جهاني، به سمت دو قطبي رفت كه همگان گمان مي‌كردند وضعيت اين دوقطبي، پايدار خواهد بود، چرا كه از نظر واقع‌گرايان، دو‌قطبي نظام منسجم‌تر و عقلاني‌تري بود. در نظم دوقطبي، رقابت اصلي بين شوروي و امريكا شكل‌گرفته بود و بازيگران اصلي سيستم بين‌المللي، اين دو واحد سياسي بودند. به نحوي كه اگر در زير سيستم (به‌طور مثال در يك منطقه - قاره) منازعه‌اي شكل مي‌گرفت، با مداخله نرم يا سخت يكي از دو قطب پايان مي‌يافت. مگر آنكه خود اين دو واحد سياسي، كشور متهاجم مي‌بودند. در اين صورت، كنش‌هاي ديگري باعت مي‌شد كه «عقلانيت» در نظام بين‌الملل حفظ شده و نه تنها جنگ‌ها به سمت احتمال حمله اتمي نمي‌رفت، بلكه با تهديدهاي سخت و نرم، مدت زمان كمتري را براي كش دادن يك جنگ، از منظر رسيدن به اهداف جنگ طي مي‌شد. اما با فروپاشي شوروي و آغاز هژموني امريكايي، اوضاع متفاوت شد، چرا كه جبهه‌هاي مقابل بلوك غرب، از ابتكار عمل‌ها و شهامت بيشتري در مواجهه با قدرت هژمون امريكا برخوردار شدند.
شايد دليل اين مهم، اين بود كه بلوك شرق ديگر نماينده هژمون نداشتند تا در برابر ابرقدرت و تك‌هژمون زمانه قد علم كرده و داد خود را توسط آن بستانند و از طرفي ديگر، نظام تك‌قطبي‌، به علت آنكه معمولا طي چرخه طبيعي سيستمي، به موازنه قوا منجر مي‌شود، رقابت بين ساير قواي له و عليه يكديگر، براي زمين زدن قدرت امريكا، گاهي مشترك مي‌شد. به همين علت است كه براي يك ابرقدرت، يك تك‌هژمون، از واژه لحظه هژموني استفاده مي‌شود، چرا كه يك سر تمام رقابت‌هاي جهان ممكن است با رقابت در برابر تك‌هژمون مشترك شود و اين، ذات موازنه قواست.
در واقع موازنه قوا اتحاد بين چند قدرت است كه در برابر جاه‌طلبي قدرت برتري‌جو خود تنطيمي مي‌كند. البته از آنجا كه در دوران پساجنگ‌دوم جهاني، بريتانيا به صورت نرم قدرت خود را به امريكا انتقال داده بود، كاركرد سيستم توازن قوا در اين دوره مسبوق به سوابق تاريخي خود نيست؛ اما نمي‌شود از استقلال بازيگران كاركشته‌اي همانند فرانسه يا بازيگران سرخورده‌اي همانند آلمان از بريتانيا، چشم پوشيد. بماند كه در عرصه‌هاي ديگر، رقابت تكنولوژيك، اقتصادي و نظامي، به ترتيب در ژاپن، چين و روسيه، هژموني امريكا را به چالش مي‌كشد.
جداي تحليل سطح كلان نوع يك و بررسي ساختار سيستم بين‌المللي، برخي معتقدند كه امريكا در دوران افول هژمونيك خود قرار گرفته است و اين اعتقاد، خود مي‌تواند مبناي تحليل سيستم كلان سطح دو، با نقش‌آفريني امريكا قرار گيرد. پس پرسشي مطرح مي‌شود كه «چرا برخي معتقدند، قدرت هژمونيك امريكا، در حال افول است؟»
براي پاسخ به اين پرسش، مي‌توان مولفه‌هايي كه باعث مي‌شود به يك واحد سياسي، لقب هژمونيك داد را بررسي كنيم: 
1.قدرت نظامي
2.قدرت اقتصادي
3.پيشتازي در عرصه علمي-تكنولوژي
4.ساختار سياسي داخلي باثبات
5.مشروعيت در بين بازيگران سيستم بين‌المللي
6.قدرت به وجود آوردن و مديريت نهادها و سازمان‌هاي بين‌المللي
با نگاهي كوته‌وار به گزاره‌هاي فوق، در مي‌يابيم كه با اينكه امريكا هنوز دست برنده را در اكثر موارد مبين هژمونيك جهاني را داراست، اما با ظهور قدرت‌هاي چالشگر و تعيين‌كننده، گويي افول امريكا، بيش از يك فرضيه ضعيف مطرح مي‌شود.
در تمام حوزه‌هاي فوق‌الذكر، امريكا رقباي جدي دارد كه اگر از اين كشور جلو نزده باشند در هم‌ردگي يا تعقيب پاياپاي آن هستند.
مثلا: 
در قدرت نظامي: روسيه و چين
در قدرت اقتصادي: چين و آلمان 
در پيشتازي در عرصه علمي- تكنولوژي: ژاپن، چين
در ساختار سياسي داخلي باثبات: بسياري از كشورهاي مطرح، از جمله چين
در مشروعيت در بين بازيگران سيستم بين‌المللي: به علت وجود هيمنه ستبر امريكا، هنوز كشوري اين مشروعيت را به‌طور جدي ندارد، اما به محض افول، پر شال نظام بين‌الملل، حداقل چين پنهان شده است. 
در قدرت به وجود آوردن و مديريت: روسيه و چين با به وجود آوردن نهادهاي تازه‌اي نظير بريكس، شانگهاي و...
كشوري همانند چين، در اكثر مولفه‌هاي مذكور، به تنهايي به رقابت با امريكا برخاسته و حتي در برخي حوزه‌هاي مثل اقتصاد، از مجموع تجارت جهاني امريكا و اتحاديه‌اروپا نيز پيشي گرفته است.
بنابراين، افول امريكا، پديده‌اي است كه گرچه «راه‌ در رو‌هاي بسيار» دارد، اما انكار نشدني است. (راه‌در‌روها، مبحث اين نگارش نيست، پس شرح و بسط داده نمي‌شود.) 
اما نتيجه اين افول چه خواهد بود‌؟
نتيجه اين افول، يك تاكتيك چند بعدي در بين ساير رقباي هژمون است كه اگر سكاندار واحدسياسي هژمون، يك استثناگراي تاجر باشد، اتحادها براي شكستن هيمنه اين هژمون، منسجم‌تر مي‌شوند، چرا كه ترامپ، با شوي تحقيرهاي پياپي، توجيهي براي رقابت بيشتر در متحدان اروپايي‌اش به وجود مي‌آورد و آن توجيه، در سرخوردگي ملي اين كشورها تعريف مي‌شود.
هر‌چند كه ترامپ به عنوان يك فرد با ذهنيت‌تجارت‌پيشگي، از بعد اقتصادي به موضوع نگاه مي‌كند و قصد ندارد كه امريكا همانند دوره‌هاي قبل، «سواري‌رايگان» به ديگران بدهد، پس هر‌گاه بخواهد از سازماني خارج مي‌شود، به هر كي بخواهد، تعرفه مي‌بندد و خلاصه هر چه بتواند، براي به تاخير انداختن افول هژمونيك كشور خود خرج مي‌كند.
همه اين مولفه‌ها، مبين آن است كه قدرت هژمونيك امريكا، اكنون به اندازه قدرت مسلط تقليل يافته و قدرت‌هاي چالشگر و تعيين‌كننده، هر‌گاه بخواهند، به قواعد چشم‌آبي‌ها بي‌محلي مي‌كنند كه نمونه بارز آن، غائله اوكراين بود. روسيه، چه در قاموس شوروي سابق به عنوان يكي از قطب‌هاي هژمونيك، چه امروز، به عنوان يك قدرت تعيين‌كننده، از هيچ سري پيروي نمي‌كند. براي همين، هر سودايي كه داشته باشد را با توجيه «زدن مشت اول» عملي مي‌كند. اما اگر انسجام در جبهه غرب وجود داشت و امريكا به روزگار افول قدرت هژمونيك خود نرسيده بود، شايد موثرتر واقع مي‌شد.
در واقع جهان، با درك اين افول، به صورت عقده‌گشايانه و كرنشگرايانه تا مي‌تواند در برابر امريكاي امروز جولان مي‌دهد.
در مضيقه بودن امريكا كه بر اساس شرايط مشروح در متن مبين شد، علت اصلي ناكامي ترامپ در حل و فصل منازعه روسيه-اوكراين است. هر تاكتيك اشتباهي، مي‌تواند ناتو را در برابر روسيه قرار دهد. امريكا به ناچار حساب مي‌برد، چرا كه همانند عثماني، مرد بيمار اروپاي قرن 19، در معرض تهديد است، با اين تفاوت كه مرد بيمار قرن 19 در معرض فروپاشي كامل بود و امريكا به بيماري خفيف از دست دادن قدرت هژمونيك خود مبتلاست.
شطرنج قدرت‌هاي بزرگ، به چنان مرحله حساسي رسيده كه هر اقدامي، بسيار سنجيده صورت مي‌گيرد. ترامپ مي‌داند كه با مردي كه مي‌گويد: «خيابان‌هاي مسكو به من آموخت، اگر ناچار به دعوا شدي، مشت اول را تو بزن!» چگونه رفتار كند. بنابر اين بر تمام دنيا تعرفه مي‌بندد، اما روسيه را معاف مي‌كند. ترامپ مي‌داند كه اگر پايش به هر جنگي باز شود در آن جنگ، منافع اقتصادي چين را تهديد نكند يا هزينه‌هاي جنگ، به صورت مستقيم و غير مستقيم، از فوايدش بيشتر باشد، به چين مي‌بازد، بنابراين ترجيح مي‌دهد كه به جاي درگيري با روسيه در اوكراين، با پوتين توافقي انجام دهد كه از زلنسكي معاونش را بگيرد و اگر قرار بر آغاز جنگ بود، ارتشش براي حفظ امپراتوري دلار، از طريق «پترودلار»، به ونزوئلا حمله‌ور شود.
همه اينها باعث مي‌شود كه ترامپ به عنوان يك ملي‌گرا، چشم بر باج دادن بيشتر، در جهت برقراري صلح بين روسيه و اوكراين ببندد و آرزوي نوبلش را فراموش كرده و به تعويق بيندازد، اما منافع هژمونيك امريكا را حفظ كند.
در واقع اين ناكامي به مدلي كه گفته شد، سودي در دسترس و اصطلاحا «نقد» براي امريكا دارد كه اوجب اين سود، به واجب برقراري صلح، ظاهرا مي‌چربد، چرا كه عقل حكم مي‌كند: « اگر احتمال صلح پايين است، منافع را از راه ديگري دنبال كن! »
حداقل منافع نقدي پذيرش تعويق/صرف‌نظر از صلح، وصول‌كردن طلب‌ها از اوكراين و حداقل منافع اعتباري آن، فرصت بيشتر براي تثبيت شرايط نظامي- اقتصادي اعضاي ناتو خواهد بود.
كارشناس علوم سياسي و روابط‌بين‌الملل 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
رو به شرق و غرب تراز آب ايران حالا بايد منتظر اختلالات روانشناختي با علايم قابل مشاهده باشيم خشونت «بس» سايه شبه‌اتحادها بر دستگاه ديپلماسي امريكا گزارشي از مرگ يك زن‌۶۴ ساله در هتل بيمارستاني در تهران صداقتِ مستند بودن ضيافتي تاريخي با چاشني چانه‌زني اهداي اثر، شكلي از نوشتن تاريخ است سفر بن‌سلمان به امريكا و معماري امنيتي منطقه‌اي آغاز فصل تازه‌اي در حقوق خانواده چنان مي‌دود و ما نيز هم در پي‌اش دوان! چرا نظارت‌ها بي‌اثر مانده‌اند؟ جنگ اقليمي عليه ايران آري يا خير؟ توجه درس‌آموز مصري‌ها به تاريخ هنر درامي به شكوه رنج‌هاي انساني قمار بي‌سرانجام؟ استراتژي مد فاخر ايراني در سايه موسيقي ديده شدن يا موفقيت هنري؟ مساله اين است سفر بن‌سلمان به امريكا و معماري امنيتي منطقه‌اي آغاز فصل تازه‌اي در حقوق خانواده چنان مي‌دود و ما نيز هم در پي‌اش دوان! چرا نظارت‌ها بي‌اثر مانده‌اند؟ جنگ اقليمي عليه ايران آري يا خير؟