اتوپيا و انديشههاي انتزاعي
آزادي به معناي حق انتخاب است
مهران فياض
«اتوپيا، بهمعني لامكان جزيرهاي است خيالي در زير خط استوا كه در آن مردمي با عاليترين شيوه اقتصادي و اجتماعي زيست ميكنند. در اينجا افراد جامعه همه خوشبختند، زيرا كشاورز غذا تهيه ميكند و صنعتكار وسایل زندگي فراهم ميآورد. عدالت اجتماعي بهگونهاي است كه هيچكس ناراضي نيست و كسي با ديگري سر جدال ندارد. ساكنان اين جزيره با شش ساعت كار در روز، همه فعالند و در دورانهاي معيني، افراد كار خود را تغيير ميدهند تا يكي بر ديگري رجحان نداشته باشد. اتوپيا دنيايي است كه در آن رنج و سيهروزي و تباهي نيست و تبعيض و ستم و زور در آن راه ندارد...»
«تامس مور، اتوپيا»
بشر از ديرباز به دنبال جاودانگي و زندگي آرماني بوده كه تا به امروز نتوانسته به آنها دست پيدا كند. حتي اگر در انديشههاي بنيادي بشر (چه ديني و چه اساطيري) هم دقيق شويم اين تمايل به زندگي در دنيايي بينقص و فارغ از رنج و عذاب را در قالب وعده بهشت ميبينيم. اگر رسيدن به اين دو آرزو نگوييم محال، دستكم تا به امروز دور از دسترس بوده است. نتيجه اولي (ميل به جاودانگي) باعث به وجود آمدن هنر شد كه هرچند نتوانست برايش زندگي جاويدان به ارمغان آورد اما باعث شد زندگي را كمي برايش لذتبخشتر كند و مجالي باشد تا براي تحمل پوچي آن به دامانش پناه ببرد. اما دومي (آرزوي زندگي در جامعه آرماني) نه تنها از ميزان سختي زندگي كم نكرد كه باعث شد افرادي مانند لنين و هيتلر با شعارهاي آزادي و برابري تنها زندگي را براي خود و دستنشاندههايشان آرماني كنند و حتي در راه رسيدن به اين آرمان از قتل عام و گرفتن جان انسانها نيز دريغ نكنند؛ انسانهايي كه به زعم آنها مانع رسيدن به هدفي بزرگتر بودند و ريختن خونشان مباح بود. جالب اينكه در ذهن مجريان اوامر آنها، هيچگاه اين سوال شكل نگرفت كه چگونه است در راه رسيدن به هدفي والا و دست يافتن به شكل بهتري از زندگي، بعضي از زندگيها كم ارزشتر تلقي ميشوند و ميشود به صورت گزينشي و بر مبناي انديشههايي انتزاعي و غير قابل اجرا، به آنها پايان داد.
سر تامس مور (1535 – 1478) نزديك به پانصد سال پيش و با شناختي كه از روحيات بشر، خودكاميها و خودپرستيهايش و همچنين شناختي كه از سياست داشت پي به اين حقيقت برده بود كه به وجود آوردن چنين جامعه آرماني كه انسانها بتوانند با همنوعان خود و در شرايطي برابر زندگي كنند بدون اينكه طمع ثروت و قدرت و شهوت بر آنان غلبه كند، امكانپذير نيست، تصميم گرفت در دنياي خيال سرزميني را مجسم كند كه همه آمال و آرزوهاي يك انسان شريف در آن محقق شود. البته به نظر مترجمان فارسي اتوپيا (داريوش آشوري، نادر افشارنادري) كه در مقدمه كتاب به آن اشاره ميكنند: «اتوپياي مور بهانهاي است براي خردهگيري از جامعه خويش. و بازگفتن داستان از زبان يك ياوهسرا تنها يك بازيگوشي نيست، بلكه با اين كار ميخواسته خود را از پيامدهاي اين همه آشكارگويي نيز در امان بدارد.» و در ادامه مهمترين وجه اثر مور را وجه كمونيستي آن ميدانند، يعني نبودن مالكيت خصوصي در آن.
ديستوپيا
نكته جالب توجه در مورد انديشه آرمانشهري نتايج منفي و در واقع ناگزيري از تبديل شدن آرمانشهر به ويرانشهر (ديستوپيا يا دژستان) است. هر اثري در اين زمينه نشاندهنده اين است كه در هيچ دوره و با هيچ انديشهاي دستيابي به اين جهان بينقص و آرماني امكانپذير نيست و در تمام موارد از دل چنين جرياناتي حكومتي توتاليتر و مستبد سربرميآورد. چه اثر مانند اتوپياي مور اثري فانتزي و گمانهزن (پيشگويانه) باشد، چه مانند آثار قرن بيستم، تجربي و حاصل زندگي در لواي چنين حكومتهايي باشد. نكته ديگري كه در مورد آرمانشهر جلب توجه ميكند سوءاستفاده كساني است كه با وعده برابري و برتري نژادي و رفاه اجتماعي، تنها به دنبال ارضای شهوتِ قدرت و غلبه بر سرخوردگيها و كمبودهاي شخصي خويش، آن هم با هر وسيله و به هر قيمتي هستند.
جنبه انتقادي داستانهاي اتوپيايي (كه امروزه همچنان گونهاي مهم و پرطرفدار در ادبيات است) به عنصري تكرارشونده در اين شكل از رمان و داستان تبديل شد كه متاثر از شرايط غير انساني و دشوار آرمانشهرهايي بود كه بيشتر به ويرانشهرها شبيه بودند. پس منطقي است كه اينگونه ادبي در قرن بيستم و در اثر قدرت گرفتن حكومتهاي كمونيستي و فاشيستي رونق بيشتري گرفته باشد و تبديل به يكي از مهمترين و مفهوميترين گونهها در ادبيات قرن گذشته شده باشد. هرچند اين روند در قرن حاضر نيز ادامه پيدا كرده و با توجه به برچيده شدن بساط اين حكومتها (به استثناي كرهشمالي) روزبهروز از جنبههاي انتقاديِ سياسي-اجتماعي و طنز سياه اين آثار كاسته ميشود و بيشتر بر جنبههاي پساآخرالزماني و هراسهاي علمي و زيست-محيطي آنها افزوده ميشود. در سال 1921 «يوگني زامياتين» رماني منتشر كرد كه سرآغازي بود بر رمانهاي آرمانشهري قرن بيستم با نگاه انتقادي به روي كارآمدن رژيم تماميتخواه بولشويكي به رهبري ولاديمير لنين. رمان «ما» كه ماجراهايش مربوط به هزار سال بعد از انقلاب اكتبر است در زمان حيات نويسنده اجازه انتشار نيافت و براي اولينبار 50 سال پس از مرگ او و در سال 1988 در شوروي منتشر شد. انتشار ترجمه انگليسي رمان «ما» در سال 1924 غربيها را با اين نويسنده آشنا كرد تا جايي كه نويسندگان بزرگي به تأسي از آن دست به خلق دنياهايي شبيه به دنياي رمان زامياتين زدند. «آلدوس هاكسلي» هم «دنياي قشنگ نو» را خلق كرد و «جورج اوروِل» هم «1984» را. البته اوروِل رمان كوتاه «مزرعه حيوانات» را نيز با تاثير مستقيم از انقلاب اكتبر و با سبكي سمبليك نوشت كه دقيقا حكومت استالين را مدنظر داشت و جنبههاي ويرانشهري آن كاملا آشكار است؛ به عنوان نمونه آسياب بادي كه با زحمت و رنج فراوان در دست ساخت است اما نه تنها دردي از حيوانات مزرعه دوا نميكند كه بر مشكلات آنها نيز ميافزايد و حتي جان آنها را نيز به هنگام ساخت ساختمان آسياب ميگيرد.
نقد زامياتين به چنين جامعهاي اين است كه خود مردم با پروبال دادن به انديشههايي مانند ماركسيسم، لنينيسم و فاشيسم آزادي را فداي رفاه و سعادت ميكنند. جامعهاي فاقد احساس كه در آن همهچيز برنامهريزي شده و سازماندهي شده است. حتي عشق، لذت، شهوت و اخلاق.
«دنياي قشنگ نوِ» هاكسلي اما از شكلي ديگر بود. آرمانشهري تكنولوژيك و بر مبناي علم بود نه برآمده از انديشههاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي صِرف. دنيايي كه او خلق ميكند از اين جهت بدل به ويرانشهر ميشود كه دانش جاي طبيعت بشر را ميگيرد. خود هاكسلي درباره رمانش ميگويد: «مضمون دنياي قشنگ نو پيشرفت علم از حيث پيشرفت آن نيست بلكه پيشرفت علم با توجه به تاثير آن بر آحاد انسانهاست. پيروزي فيزيك و شيمي و مهندسي به تلويح مسلم انگاشته شده است... كيفيت زندگي جز با علوم زيستي از بنيان تغيير نميكند. علوم ماده را به چنان شيوهاي ميتوان به كار گرفت كه زندگي را نابود سازد يا گذران زندگي را بر اثر پيچيدگي، محال و بيرون از تحمل گرداند. اما براي تعديل صور طبيعي و جلوههاي زندگي كاري از اين علوم بر نميآيد مگر اينكه زيستشناسان و روانشناسان آنها را به صورت وسيله به كار ببرند...»در كنار پرداختن به هراس علمي، هاكسلي نسبت به جنبههاي مخرب پروپاگاندا و حتي انفجار اطلاعاتي نيز هشدار ميدهد كه ممكن است باعث گم شدن حقيقت واقعي در ميان حجم زياد اطلاعات شود. و همچنين هشدار ميدهد نسبت به شيفتگي بشر به تكنولوژي و آثار مخرب اين شيفتگي.
جورج اورول كه از منتقدان سرسخت حكومت شوروي بود رمان «1984»اش را با نگاهي بدبينانه و بيهيچ روزنه اميدي به پايان ميرساند. در حكومت تحت رهبري «برادر بزرگ» هيچ حريم خصوصي و هيچ انديشه شخصي وجود ندارد. همه مشغول انجام وظايفي هستند كه «حزب» مشخص كرده و هيچكس نبايد طور ديگري بينديشد. وينستن اسميتِ ياغي در پايان رمان و در اثر تحمل شكنجه به اين نتيجه ميرسد كه راهي جز سرسپردن به «حزب»ندارد.
شايد اگر انديشمندان كمي در رفتار و كردار، باورها و خصوصيات اخلاقي بشر از ابتداي پيدايش دقيق شوند و سرشت بشر را با نگاه تيزبينانهتري از نظر بگذرانند كمتر به بيراهه بروند و كمتر به دنبال تعيين خطمشي و ارايه راهكارهايي با عواقب خطرناكتر و ويرانگرتر از پيروي از طبيعت ذاتي بشر، باشند.
شايد اين سخن راجر اسكروتن (فيلسوف معاصر بريتانيايي) گزاف نباشد كه: «ما انسانها حيواناتي هستيم كه قوانين زيستشناسي بر ما حاكم است. زندگي و مرگ ما همان پروسههاي بيولوژيكي است كه در حيوانات ديگر شاهد آن هستيم... ما موجوداتي زميني هستيم درست مثل شامپانزهها، گرگها و ببرها. همچنين نسبت به محدوده ارضي خود مدعي هستيم و براي آن ميجنگيم... با اين حال زماني كه ما ميجنگيم، اين نزاع بر اساس يك قانون، تحت نام عدالت، آزادي، حاكميت ملي و حتي خود خداست...» شايد اگر كمي واقعبين باشيم و خود را برتر از ديگر موجودات روي زمين ندانيم -كه قطعا نيستيم و اين امر به تجربه ثابت شده چه هيچ موجود زنده ديگري جز از روي غريزه و نياز شكار نميكند و خشونتش نه از سر زيادهخواهي و حرص كه براي بقاست- و با كلماتي قراردادي مانند آزادي، برابري، اخلاق، عشق و... سعي در توجيه رفتارهاي خود نكنيم، ديگر در پي ساختن جهاني آرماني كه به اندازه نامش انتزاعي است، نخواهيم بود. در اين صورت دستكم زندگيهاي ديگر را تباه نميكنيم و حق زندگي كوتاه ديگران را- فارغ از اينكه خودشان بخواهند ارباب يا بنده باشند و ديگري سعي در رهانيدنشان نداشته باشد، آن هم به اين بهانه كه انديشهاش انديشهاي برتر و مطلق است و صلاح ديگران را بهتر از خودشان ميداند- ازشان سلب نميكنيم. ايكاش روزي به اين باور برسيم كه در دنياي ما چيز مطلقي وجود ندارد و هر انديشهاي تنها نظرِ يك يا چند نفر خاص است كه احتمال غلط بودن آن هم وجود دارد. آزادي در بند نبودن و فرمانبرداري نكردن نيست، بلكه حق چگونه انديشيدن و چگونه زيستن و بهطور كلي حق انتخاب است.
روزنامهنگار