جهان در دوراهي تاريخي
ابوالفضل فاتح
تكملهاي بر «قرن سياسي جديد»
در يادداشت پيشين اشاره شد كه جهان در آستانه «قرن سياسي جديدي» قرار گرفته است. اكنون، 80 سال پس از پايان جنگ جهاني دوم، نظام بينالملل بار ديگر در كشاكش تكوين نظمي نوين است؛ هندسهاي كه از دل تحولات سختافزاري و نرمافزاري، سياسي، نظامي و تمدني متولد خواهد شد. در يك سو، نسلي از رهبران قرن بيستمي قرار دارد كه عمر سياسي يا زيستي آنان رو به پايان است و ميكوشند در پنج تا ده سال پيشِ رو، آخرين مهر اثرگذاري خود را بر پيشاني قرن سياسي جديد بزنند؛ نسلي كه همچنان با منطق قدرت سخت و ابزارهاي سنتي نظمسازي ميانديشد و از پشتيباني جريانهاي پوپوليستي و ناسيوناليسم افراطي نوظهور نيز برخوردار است. در سوي ديگر، نسل تازه 18 تا 40 سال در حال قد برافراشتن است؛ نسلي برخاسته يا رشد يافته در بستر تمدن ديجيتال و بيداري فكري و اجتماعي كه بيش از هر چيز بر رقابتهاي فناورانه، علمي و فرهنگي نرم استوار است. به بيان ديگر، در يك سو «نسل هيروشيما و غزه» ايستاده كه هنوز در چارچوب قدرت تخريبي ميانديشد و در سوي ديگر، «نسل دانشگاهها و خيابانها» كه حامل آگاهي جهاني و مطالبه اخلاقي قرن بيستويكم و قدرت شبكه است. با اين حال، تا زماني كه نسل تازه ميدان تصميمسازي را به دست گيرد، جهان همچنان در سيطره رهبران كهنهكار قرن بيستم باقي خواهد ماند؛ رهبراني كه ميراث ذهني بسياري از ايشان بر جنگ، موازنه قوا و انباشت سلاح بنا شده است و با ذهنيتي «اتممحور» و امنيتزده، ميكوشند قرن فناورانه و آگاهي را با منطق تسليحاتي اداره كنند. امروز امريكا كه سوداي پادشاهي جهان را در سر دارد، در رقابت با چين و مهار روسيه، شرايط را اضطراري و در آستانه گريز راهبردي ميبيند. از شمال تا جنوب نيمكره غربي، از قطب تا خاورميانه، در پي بازطراحي مرزهاي نفوذ و زنجيرههاي تامين است. از كانادا و گرينلند و ونزوئلا تا كانال پاناما، سوئز، غزه، بگرام و معادن اوكراين، چشم طمع گشوده است.
اوكراين قرباني منازعهاي ميان روسيه و اروپا و تايوان و درياي چين به نقطه تلاقي رقابت ژئواستراتژيك چين و امريكا تبديل شده است؛ رقابتي كه هر لحظه ميتواند با جرقهاي كوچك به بحراني منطقهاي و فراگير بدل شود.
اگر تحركات ناتو، اروپا و روسيه را دقيقتر بنگريم، از افزايش بيسابقه بودجههاي نظامي تا بازسازي پناهگاهها، رزمايشهاي اضطراري و احياي نظام سربازي اجباري همه و همه بوي باروت ميدهد؛ نشانههاي عبور از جنگ سرد و در يك كلمه «آمادهباش اروپا» آشكار است. به عنوان نمونه در كنار افزايش بودجه ناتو، تنها در آلمان كه آغازگر دو جنگ جهاني بوده است، ششصد ميليارد يورو براي توانافزايي و نوسازي ارتش در پنج سال پيش روي اختصاص يافته است. برخي محافل نيز از احتمال درگيري مستقيم روسيه و اروپا در پنج سال آينده سخن ميگويند؛ اخباري كه ميتواند زمينهساز تداوم جنگ اوكراين يا حتي حملات پيشدستانه و جنگهاي هيبريدي جديد باشد. در اين ميان، آنچه در هماوردي نوين شرق و غرب بيش از هر چيز برجسته است، منابع انرژي و گذرگاههاي ژئواستراتژيك است كه به اهرم اصلي شكلدهي به نظم آينده بدل شدهاند. اگر امريكا به ونزوئلا نزديك ميشود، اگر به عقبههاي نفتي روسيه حمله ميشود، اگر درآمدهاي نفتي كشورهاي خليجفارس در قالب سرمايهگذاري در امريكا پيشخريد ميشود، اگر درياي سرخ و مديترانه به گذرگاههايي حساس بدل شدهاند، اگر پايان دادن به منازعه غزه به اولويتي فوري تبديل شده و اگر احتمال حملهاي برقآسا به لبنان براي رفع آخرين موانع منطقه ميرود، همه در امتداد راهبرد بزرگتر مديريت انرژي و بازآرايي جغرافياي قدرت است. اين جغرافياي قدرت به كارفرمايي امريكا در قالب كمربند پيمانكاران نظامي ـ امنيتي از تركيه تا عراق، قطر، كويت، بحرين، عمان، عربستان و در راس آن اسراييل ـ به عنوان هسته فرماندهي منطقهاي ـ استقرار يافته است؛ منظومهاي از پايگاهها و وابستگيها كه هر يك بهگونهاي به امپراتوري نيابتي و تحتالحمايه غرب بدل شدهاند و چه بسا روزي حتي عليه ملتهاي ميزبان نيز به كار گرفته شوند. با روند كنوني، اگر ميدان همچنان در اختيار انديشه رهبران قرن بيستمي بماند، بعيد نيست دامنه منازعات جهاني به سرعت گسترش يابد؛ چراكه تداوم تفكر قرن بيستمي در مديريت قرن بيستويكمي، چيزي جز بازتوليد بحران نيست. اگر امريكا بتواند ونزوئلا، بزرگترين دارنده ذخاير نفت جهان را به كنترل و سيطره خود درآورد و امنيت انرژياش را تثبيت كند، احتمال شكلگيري درگيريهاي بزرگتر و فشار مستقيم بر چين و روسيه و ديگر كشورهاي خارج از هژموني غرب افزايش مييابد. كنترل انرژي، پيششرط تسلط ژئواكونوميك بر شرق است. هرگونه ناامني در منابع و آبراههاي انرژي، بيشترين آسيب را متوجه اقتصاد چين ميكند؛ كشوري كه به واردات روزانه بيش از يازده ميليون بشكه نفت وابسته است و هر اختلالي در اين مسير، پيوند حياتي چين با جنوب جهاني را تضعيف خواهد كرد. در سوي ديگر، صادرات انرژي روسيه نيز در سايه جنگ نيابتي در اوكراين و حملات ميداني و سايبري به صنايع نفتي اين كشور، آسيب ديده و ميتواند با اختلال گسترده مواجه شود. از ديدگاه غرب، اين وضعيت بهترين فرصت براي تحميل نظمي جديد است؛ نظمي كه هدف آن بازسازي امپراتوري تكقطبي از مسير بحرانسازيهاي زنجيرهاي و جهاني است كه نمونهاي از آن را در جنگ جهاني تعرفهها ديدهايم.
در همين چارچوب، فشار يا حمله به ايران نيز نبايد صرفا در جغرافياي ايران و منطقه تحليل شود، بلكه بايد آن را در بستر راهبردي مهار ژئواستراتژيك شرق فهميد. هدف، شايد نه فقط مهار منطقهاي ايران، بلكه تسخير يكي از بزرگترين دارندگان منابع انرژي جهان بوده است تا از يك سو منطقه تحت كنترل كامل قرار گيرد، از سوي ديگر روسيه محاصره و همچنين مسيرهاي تامين انرژي چين تهديد شود. در نهايت، هزينه منازعه بزرگ غرب با شرق ميتواند از مسير تصاحب منابع ايران و سپس ونزوئلا تامين شود. شايد تغيير رفتار چين و روسيه (كه نميدانم تا چه اندازه عميق و پايدار است) در قبال ايران پس از حمله اخير به كشورمان نيز در همين راستا قابل تفسير باشد. چه بسا آنان دريافته باشند كه در ساختار قدرت جهاني، ايران به عنوان دروازه شرق، همان نقشي را ايفا ميكند كه اوكراين در معادله امنيتي اروپا دارد با اين تفاوت كه نقش ايران به مراتب از اهميت بالاتري برخوردار است.
با توجه به روند تحولات، بعيد است غرب به سادگي به سازش يا صلح با ايران تن دهد؛ زيرا ميداند ايران، با عقبه منازعات چهار دههاي، در اردوگاه غرب جاي نخواهد گرفت و در معادله تعيينكننده پنج سال آينده، بازيگري به نفع غرب نخواهد بود. از اينرو، هر صلحي را به سود شرق تفسير خواهد كرد و استمرار فشار، تحريم تركيبي، مهار هوشمند و حتي ضربات نظامي و بيثباتسازي داخلي و فراتر از آن، همچنان ستون ثابت استراتژي غرب باقي خواهد ماند.
ترديدي نيست كه قرن سياسي جديد، قرن بازتعريف قدرت است. اما پرسش اين است كه غرب فعلي كدام سناريوي راهبردي را برخواهد گزيد؟ آيا ائتلاف چندمليتي راست افراطي خواهد توانست پروژه نظاميسازي و سلسلهمراتب نژادي را پيش برده و جهان را به منازعات همزمانِ انساني، طبقاتي و نظامي بكشاند؟ آيا جهان به آستانه رويارويي جهاني ديگري نزديك خواهد شد؟ آيا ائتلاف كشورهاي ضدجنگ ميتواند تعادل بازدارندگي و ديپلماسي فعال را به سود صلح بازگرداند؟ آيا رخدادي غيرقابل پيشبيني مانند تغيير رهبري برخي قدرتهاي اصلي شوراي امنيت، مسير تحولات را دگرگون خواهد كرد؟
يا آنكه نسل جديد سياسي، علمي و اقتصادي جهان، كه به مراتب زودتر از نسلهاي پيشين و در سايه تحولات ديجيتال به عرصه قدرت رسيده است، مانع از تحميل اين جنگ خواهد شد و جايگزيني براي سلطه و اجبار خواهد يافت؟ آيا «ديپلماسي فناورانه و افكار عمومي جهاني» ميتواند بر «ديپلماسي سلاح و تحريم» غلبه كند؟ آيا نسلي كه باور دارد قدرت نه از لوله تفنگ، بلكه از مديريت منابع، تسلط فناورانه و هدايت افكار عمومي جهاني برميخيزد، خواهد توانست مانع از حاكميت راست افراطي بر جهان شود؟ و آيا عقلانيت جمعي بشر خواهد توانست چرخه جنگ را به مدار گفتوگو، تنشزدايي پايدار و صلح راهبردي بازگرداند؟ نهايتا بايد ديد بازيگران اصلي قرن سياسي جديد، جواناني خواهند بود كه عقلانيت راهبردي، استقلال و پيوند انساني را معيار رقابت ميدانند يا آنكه بلوك ايدئولوژي سلطه و راست افراطي دست بالاتر را خواهد يافت. آينده پاسخ اين پرسشها را خواهد داد، اما يك حقيقت روشن است: نميتوان سرنوشت جهان را به كساني سپرد كه صرفا از مسير قدرت به حل و فصل منازعات ميانديشند. همچنين نبايد نقش ملتها و كشورهاي صلحطلب را به كلي ناديده گرفت. سرنوشت بسياري از تحولات آينده در گرو كنش هماهنگ خردمندان و ملتهاي جهان است. بايد از هماكنون به پيشگيري از منازعهاي انديشيد كه در صورت وقوع ميتواند به رويارويي جهاني با دامنهاي انسانسوز و به تكرار غزههاي مكرر بينجامد.
قرار گرفتن در برابر اين دوراهي سرنوشتساز، واقعيتي است كه برخي قدرتها نيز به آن پي بردهاند و آن را به زبان ميآورند. اينكه اين مسير در عمل به كدام سو خواهد انجاميد، نميدانم؛ اين يادداشت فقط از يك احتمال در كنار احتمالات ديگر سخن ميگويد، اما حتي احتمال اندك رويارويي نيز براي بشريت، تهديدي بزرگ است و بايد درباره آن بسيار انديشيد و همه قدرتها و ملتها در برابر هر تصميم و اقدام خود مسوولند. بخشي از سخنان شي جينپينگ، رييسجمهور چين در مراسم رژه سوم سپتامبر در پكن منتقلكننده همين معناست:
«تاريخ به ما هشدار ميدهد كه سرنوشت بشريت به هم گره خورده است. تنها هنگامي كه همه كشورها و ملتها يكديگر را برابر بدانند، در صلح همزيستي كنند و به هم ياري رسانند، ميتوانيم امنيت مشترك را پاس بداريم، ريشههاي جنگ را برچينيم و از تكرار تراژديهاي تاريخي جلوگيري كنيم».
«امروز، بشريت بار ديگر در برابر انتخابي تاريخي ايستاده است: صلح يا جنگ، گفتوگو يا رويارويي، همكاري برد-برد يا بازي حاصلجمعِ صفر».
والسلام.